پنج آموزه اخلاقي در (شرح چهل حديث) - صفحه 160

ديگرى و در نقد كسانى كه سرآمدان توحيد را نيز از زخمِ زبان و لعنتهاى خود در امان نمى گذارند, چنين مى آورد:
شيخ عارف ما ـ روحى فداه ـ مى فرمود: هيچ وقتْ لعن شخصى نكنيد, گرچه به كافرى كه ندانيد از اين عالم [چگونه] منتقل شده; مگر آنكه وليّ معصومى از حال بعد از مردن او خبر دهد; زيرا كه ممكن است در وقت مردن, مؤمن شده باشد.(ص 456)
اگر همين يك آموزه را با نتايج آن, راهنماى عمل خود در زندگى قرار دهيم, چه بسيار كمالها كه به دست خواهيم آورد و چه بسيار پليدى ها و نقص ها كه از خود دور خواهيم داشت.

2. وضع طبيعى انسان

توماس هابز, با تكيه بر ميراث مسيحيت رسمى معتقد بود كه انسان در وضع طبيعى, تنها در پى منافع و غرائز حيوانى خويش است و راهنمايش خواستهاى حيوانى اوست. اگر انسان را به خودش واگذارند, جز توحّش از خود بروز نمى دهد و ديگران را قربانى مطامع خود مى كند; چون ذاتاً پليد است و تنها با قوه قهريه مى توان او را كنترل كرد. بدين جهت, هابز, وجود دولتى مقتدر و مستبد و خودكامه را لازم مى دانست و شعارش اين بود كه «انسان, گرگ انسان است». اين رويكرد بسيار بدبينانه در مورد انسان, مقبول طبع فطرت آدمى نيست و تحليل ديگرى مى طلبد.
در سنّت دينى ما آمده است كه انسان, به طور فطرى خداپرست و يكتاگرا زاده مى شود و خداجويى و حقيقت خواهى و جمال پرستى, در سرشت او نهفته است و بعدهاست كه پدر و مادر و يا فرهنگ حاكم بر جامعه, شخصى را از صراط مستقيم فطرت به كجراهه گمراهى مى كشانند. بدين ترتيب, ذات آدمى پاك است و آلودگى ها عارضى و گذراست.
امّا اين نكته را بايد بيشتر كاويد و ديد كه چگونه انسان ـ كه به گونه فطرى موحّد است ـ, سر از كوره دهِ شرك درمى آورد و چرا فطرت, توان مقابله با شبيخون چندگانه پرستى را ندارد.
امام(ره) در اين بابْ معتقد است كه

صفحه از 167