پنج آموزه اخلاقي در (شرح چهل حديث) - صفحه 171

باز نمى ماند و خود را تمام شده نمى پندارد.
2. گرچه به فطرت توحيدى خود معتقد است; امّا اين واقعيت را نيز درمى يابد كه غرائز در آغاز زندگى, فعّال و فرمانروا هستند. پس بايد كوشيد تا اين فطرت توحيدى, شكوفا گردد.
3. نزاع اصلى ميان خير و شرّ و كمال و نقص, در ذات آدمى است و سينه هركس, آوردگاه حق و باطل است. اين نكته, او را متوجّه اهمّيت خودشناسى و در نتيجه, خودسازى مى كند و آن را نه واقعيتى تلخ و گريزناپذير, بلكه حقيقتى شريف و ارزنده مى داند; زيرا اگر چنين قابليتى در انسان نبود, او نيز جانورى در رده ديگر جانوران بود و امكان تكاملى در اين حد گسترده برايش وجود نداشت. پس خوشا اين نبرد و نتايج مطلوبش كه انسان را به بى نهايت مطلق, نزديك و نزديك تر مى سازد!
4. انسان براى پيمودن اين مسير طولانى و گاه درشتناك, نيازمند دانش و بينش است; امّا هر دانشى راهگشا نيست. چه بسا دانشى كه وبال گردن و سدّ راه مى شود و آدمى را از رفتن باز مى دارد. آن دانشى ارزنده و يار شاطرِ سالك حقيقت است كه انسان را به هدف و معبود برساند, نه اينكه خودْ هدفى گردد و معبودى و انسان را به پرستش خود وادارد.
5. سالك بايد به هوش باشد كه فريب ادّعاهاى پوچ مدّعيان را نخورد و نپندارد كه با كشتن غرائز و رياضتهاى نامشروع, مى تواند به مقصد برسد و اين مسير را بپيمايد. زينهار… «ظُلُمات است, بترس از خطر گمراهى».
بايد اصالت و لزوم همه غرائز را پذيرفت و آنها را در چارچوب عقل و شرع, راه برد و از وسوسه هاى راهزنان طريق حقيقت, با خبر بود كه سختْ نيرنگ بازند و «به تدبير, كُلَه از سرِ مَه بردارند». بمنه وكرمه!

صفحه از 167