سخن علّامه امینی در باره ولایت عهدی یزید - صفحه 21

وقتى نامه معاويه به مروان رسيد، خشمناك شد و با خانواده و جمع بسيارى از خويشاوندانش ، به راه افتاد و نزد بنى كِنانه ـ كه از خويشاوندان مادرى اش بودند ـ رفت و شِكوه كرد و جريان كارش را با معاويه ، شرح داد و اين كه بدون مشورت و تبادل نظر با او ، پسرش يزيد را به جانشينى تعيين كرده است . بنى كِنانه گفتند: ما تيرهايى در دست تو و تيغى در نيام توييم . ما را به جنگِ هر كه ببرى ، خواهيم جنگيد . رهبرى و تدبير ، با توست و اطاعت ، از ما .
آن گاه ، مروان با هيئت پُرشمارى از ايشان و خويشاوندان و خانواده اش ، به راه افتاد تا به دمشق رسيد و در روزى كه معاويه به مردم، اجازه ملاقات داده بود ، به دربارش در آمد .
دربان ، چون چشمش به جمعيّت انبوهى افتاد كه از قوم و خويشان مروان بودند ، به او اجازه ورود نداد . آنها با او گلاويز شده ، بر صورتش زدند تا از جلوى در ، كنار رفت . مروان با همراهانش وارد شد و به نزديكى معاويه رفتند تا جايى كه مروان به او دسترس داشت . پس از اين كه به او به عنوان خليفه سلام كرد ، گفت: خداوند ، بس پُر عظمت است . هيچ نيرومندى به گَرد قدرتش نمى رسد . در ميان بندگانش ، كسانى را آفريده كه پايه دينش را تشكيل مى دهند و از طرف او ، ناظر بلادند و جانشينانش در اداره مردم . به وسيله آنان ، ستم را از ميان بر مى دارد و پيوند دين را محكم و يقين را پيوسته مى گرداند و پيروزى را فرا چنگ مى آورد و گردن فرازان را خوار مى سازد . پيش از تو ، خلفاى ما اين را مى دانستند و در حقّ جمعى ، چنين قائل بودند و ما در راه فرمان بُردارى خدا ، يار و ياورشان بوديم و عليه مخالفان ، مددكارشان ، به طورى كه ما قدرت مى داديم و كژىِ منحرفان را راست مى ساختيم و در كارهاى مهم ، طرفِ مشورت بوديم و در اداره مردم ، فرماندار . ليكن امروز ، گرفتار كارهاى خودسرانه چند گونه ، سر در گم گشته ايم . تو عنان گم راهى را رها مى كنى و بدترين افراد را به كار مى گمارى . ذبح شده آن ، خورده مى شود و شيرش تا قطره آخر ، دوشيده مى شود .

صفحه از 58