سخن علّامه امینی در باره ولایت عهدی یزید - صفحه 30

و براى شما ، آمرزش مى طلبم .
آن گاه ، عبد اللّه بن زبير ، شروع به سخن كرد و گفت: ستايش ، خدايى را كه دينش را به ما آموخت و شناساند و ما را با پيامبرش به افتخار نائل آورد . او را بر پيشاوردهايش ستايش مى كنم ، و اعتراف مى نمايم كه خدايى جز خداى يگانه نيست ، و محمّد ، بنده و فرستاده اوست . اين خلافت ، فقط از آنِ قريش است كه با كردار پسنديده و اعمال ستوده اش ، آن را به دست مى گيرد ، با تكيه بر اجداد پُرافتخار و فرزندان بزرگ منش خويش . بنا بر اين ، اى معاويه ! از خدا بترس و در باره خويش ، به انصاف گراى ؛ زيرا اين ، عبد اللّه بن عبّاس ، پسر عموى پيامبر خداست ، و اين ، عبد اللّه بن جعفرِ ذوالجناحين ، پسر عموى پيامبر خدا ، و من ، عبد اللّه بن زبير ، پسر عمّه پيامبر خدا هستم ، و على ، از خود ، دو فرزندش حسن و حسين را به جا گذاشته است و تو مى دانى كه آن دو ، كيستند و چه شخصيتى دارند . بنا بر اين ، اى معاويه! از خدا بترس . تو خود ، ميان ما و خويش ، داورى .
در آخر ، عبد اللّه بن عمر ، لب به سخن گشود و چنين گفت: ستايش ، خدايى را كه ما را با دينش به عزّت رسانيد و با پيامبرش به افتخار نائل آورد . اين خلافت، مثل امپراتورىِ روم شرقى يا امپراتورىِ روم غربى يا شاهنشاهى ايران نيست كه حكومت را پسر از پدر ، به ارث ببرد و ولايت عهدى داشته باشد . اگر مثل آنها مى بود ، من پس از پدرم ، متصدّى خلافت مى شدم . به خدا سوگند ، مرا فقط از آن جهت به عضويت شوراى شش نفره در نياورد كه در خلافت ، شرط وابستگىِ خويشاوندى وجود ندارد . خلافت ، منحصر به قبيله قريش است و متعلّق به كسى كه شايسته آن باشد و مسلمانان ، او را بپسندند و با او موافق باشند ؛ آن كه پرهيزگارتر و بيش از همه مورد رضايت باشد . بنا بر اين ، اگر تو مى خواهى خلافت را [نه به كسى كه آن شرايط و ويژگى ها را داشته باشد ، بلكه] به يك نوجوان قُرَشى بسپارى ، درست است كه يزيد

صفحه از 58