سخن علّامه امینی در باره ولایت عهدی یزید - صفحه 31

از نوجوانان قريش است ؛ ليكن توجّه داشته باش كه در پيشگاه خدا و به هنگام بازخواست و كيفرش ، از يزيد، كارى به نفع تو بر نخواهد آمد .
در اين وقت ، معاويه چنين گفت : سخن گفتم و سخن گفتيد . حقيقت اين است كه پدران ، رفته اند و پسران ، مانده اند . پسرم را بيش از پسرانشان دوست مى دارم . به علاوه ، اگر با پسرم هم صحبت شويد ، خواهيد ديد كه حرف زن است . حكومت ، از آنِ بنى عبد مناف بود ؛ زيرا خويشاوند پيامبر خدا هستند ؛ امّا وقتى پيامبر خدا در گذشت ، مردم ، ابو بكر و عمر را بدون اين كه از خاندان پادشاهى و خلافت باشند ، به حكومت گماشتند . با وجود اين ، آن دو ، رويه پسنديده اى را در پيش گرفتند . بعد، حكومت به دست بنى عبد مناف برگشت و تا روز قيامت ، در دست آنان خواهد ماند . و خدا تو را ـ اى پسر زبير ـ و تو را ـ اى پسر عمر ـ ، از تصدّى آن ، محروم كرده است . امّا اين دو پسر عمويم (يعنى عبد اللّه بن عبّاس و عبد اللّه بن جعفر) ، از جرگه گردانندگان حكومت ، بيرون نخواهند بود ، إن شاء اللّه !
سپس دستور داد كاروانش را بر بندند و ديگر ، [سخنى از] بيعت با يزيد به ميان نياورد و صِله و مقرّرى آنان را نيز قطع نكرد . بعد ، راهى شام شد و دَم از بيعت فرو بست و آن را مطرح نساخت تا سال 51 هجرى» . ۱
امينى مى گويد : در اين نوشته تاريخى ، ذكرى از سخن عبد الرحمان بن ابى بكر به ميان نيامده ؛ امّا ابن حجر در الإصابة نوشته است كه معاويه ، مردم را به بيعت كردن با يزيد ، فرا خواند . حسين بن على عليه السلام ، ابن زبير و عبد الرحمان بن ابى بكر ، سخن گفتند . عبد الرحمان ، در پاسخ پيشنهاد معاويه گفت: مگر اين امپراتورى روم شرقى است كه هر وقت امپراتور مُرد ، پسرش به جايش بنشيند؟! به خدا ، هرگز چنين نخواهيم كرد . ۲

1.الإمامة و السياسة : ج ۱ ص ۱۹۴ ، جمهرة الخطب : ج ۲ ص ۲۴۹ .

2.الإصابة : ج ۴ ص ۲۷۶ ش ۵۱۶۷ .

صفحه از 58