زيرا شخص خود شيفته معتقد است کامل شده است. از اين رو، در پي کمال بر نميآيد؛ چون که فزونخواهي بعد از کمال محال است. 1
اين حقيقت روانشناختي اختصاص به زن و مرد ندارد. در نتيجه، اگر واقعاً خودشيفتگي و تکبر ـ که نتيجه آن است ـ مانع کمال خواهي انسان ميشود، هم براي مرد رذيلت است و هم براي زن. باز در روايات متعدد، عجب و تکبر، نشان کمخردي و حماقت دانسته شده است و اين تعليل عام است. به همين سان ميتوان تصريحاتي در روايات ديد که تکبر را ناشي از حقارت نفس ميداند. 2 اين تفسير و تبيينها درباره عجب و تکبر فراتر از جنسيت قرار ميگيرد. در نتيجه، معقول نيست که با توجه به اين همه روايات باز بگوييم که تکبر براي جنس مرد بد است، ولي براي جنس زن خوب و حتي بهترين فضيلت است.
استدلالي که به سود بخل زن شده است، نيز قوت چنداني ندارد. گفته شده است که زن بخيل مال خود و مال شويش را حفظ ميکند. اما اين استدلال پذيرفتني نيست، زيرا به تصريح روايات، بخل ريشه در بدگماني به خداوند متعال دارد و به گفته حضرت امير مؤمنان(:
إنّ البخل و الجبن و الحرص غرائز شتّي يجمعها سوء الظّنّ بالله؛
بخل و ترس و آز سرشتهايي جدا جداست که فراهم آورنده آنها بدگماني به خداست. 3
به همين سبب نيز رسول خدا و اهل بيت علیهم السلام بامداد و شامگاه از بخل به خدا پناه ميبردند. 4
استدلال در اين حديث، چنان عام و کلي است که تاب تخصيص ندارد. از اين منظر، انسان بخيل در واقع، چون به خدا اعتماد و به رزاقيت او باور ندارد، به داشتههاي خود بخل ميورزد. اين قاعده به زن يا مرد اختصاص ندارد و زن بخيل همان قدر به خدا به گمان است که مرد بخيل. پس اگر طبق اين منطق، بخل بد است، هم براي مرد رذيلت است و هم زن. نه آن که زيبنده زنان باشد. افزون بر اين، در احاديث ديگري امير مؤمنان از بخشش و دهش زنان به نيکي ياد کرده و آن را ستوده است؛ براي مثال ميفرمايد:
خير النساء الطيبة الريح، الطيبة الطعام، التي إن انفقت انفقت قصداً وإن امسکت، امسکت قصداً. تلك من عمال الله وعامل الله لا يخيب. 5
بهترين زنان، خوشبوي، خوش طعام است؛ آن که هرگاه انفاق کند، به ميانهروي انفاق کند و هرگاه دست نگهدارد، به ميانهروي دست نگهدارد. وي از کارگزاران خداست و کارگزار خدا نوميد نميشود.
1.. حدائق الحقائق، ص۶۵۵.
2.. ما تکبر أو تجبر رجل الا لذلة وجدها في نفسه ( الکافي، ج۲، ص۳۱۲).
3.. نهج البلاغه، ترجمه شهيدي، نامه ۵۳، ص۳۲۸.
4.. مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج۷، ص۳۰.
5.. نهج السعادة في مستدرک نهج البلاغه،ج۱۰، ص۲۸۷. البته محمودي منبع اين حديث را فراموش کرده و آن را نياورده است.