شرح حديث بيضه - صفحه 152

بود كه استدلال كند بر تجرّد نفس ناطقه ، چنان كه مذهب حكماست و قاعده مسلّمه اهل اسلام را باطل سازد كه مجردى به غير از اللّه تعالى نيست ، و اين استدلال مأخوذ است از كلام ارسطو و حاصل آن چنين است كه اگر نفس مجرد نباشد و جسمانى باشد البته مقدار خاصّى خواهد داشت و لازم مى آيد كه نتواند دانست جسمى را كه بزرگ تر از آن باشد در مقدار ، زيرا كه اگر داند لازم مى آيد كه بزرگ در كوچك داخل شود بى آن كه كوچك شود بزرگ يا بزرگ گردد كوچك و اين محال بالذات است.
امّا بيان ملازمه پس اين كه ادراك جسمى جسم ديگر را ميسّر نيست مگر اين كه تماس نمايد اول با تمام اجزاى ثانى.
و بيان بطلان تالى ظاهر است ، چه نفس ، علم به آسمان و زمين و اجسام بسيار عظيمه دارد.
و حاصل جواب امام عليه السلام نقض اجمالى است كه حلّ شبهه عبداللّه از آن ظاهر مى شود.
بيان نقض اين كه اگر اين استدلال صحيح باشد لازم مى آيد كه باصره كه جسمانى است به اتّفاق ادراك نكند جسم بزرگ تر از خود را و فساد تالى ظاهر ، چنان كه بيان لزوم ظاهر است.
و امّا تقرير حلّ شبهه عبداللّه پس اين كه اگر ادراك باصره جسم بزرگ را به اعتبار دخول آن است در حيّز باصره كوچك ، پس ادراك نفس ناطقه نيز بر فرض جسمانيّت چنين باشد. و بنابراين ظاهر مى شود كه آنچه را سائل محال بالذات مى گفت محال نبوده ، و اگر ادراك باصره نه به عنوان دخول جسم مدرك است در آن ، ظاهر مى گردد بطلان مقدّمه ديگر سائل كه ادراك جسمى جسم ديگر را ميسّر نمى شود بدون تماس اوّل با تمام اجزاى ثانى. تمام شد خلاصه كلام شافى.
و آن غير شافى است از چند وجه :
اول : اين كه نام نفس ناطقه و مجرّد و مادى بودن آن اصلاً در اين مقام مذكور

صفحه از 160