شرح حديث بيضه - صفحه 155

ششم : اين كه آنچه گفته كه از نقض حل ظاهر مى شود ، در جايى مى گويند كه در بيان نقض اشعارى به حلّ شده باشد ، و اينجا بنابر بيان او چنين نيست. بلكه همين قدر ظاهر مى شود كه يكى از مقدمات دليل فاسد است و هر نقض اجمالى چنين مى باشد.
بلى پس كلام امام عليه السلام در واقع اشعار به حقيّت دخول كبير در صغير دارد ، و هرگاه مراد از اين مقدمه معنى مفهوم اين فاضل باشد استحاله آن اظهر من الشمس است ، پس اين هم خلل ديگر است در اين حلّ.
فأكبّ هشام، و قبّل يديه و رأسه و رجليه ، و قال : حسبي يا ابن رسول اللّه ، و انصرف إلى منزله.
پس چون دريافت هشام ، از بركت آن حضرت عليه السلام حلّ شبهه عبداللّه را افتاد بر دست و پاى مبارك آن حضرت و بوسيد دست ها و سر و پاهاى او را به جهت تعظيم و اداى حق ارشاد و تعليم و گفت : كافى است مرا آنچه افاده فرمودى يابن رسول اللّه ، و بازگشت نمود هشام از خدمت امام عليه السلام به سوى منزل خود.
و غدا عليه الديصاني فقال له : يا هشام إنّي جئتك مسلّما و لم أجئيك متقاضيا للجواب ، فقال هشام : إن كنتَ جئت متقاضيا للجواب فهاك الجواب.
و آمد ديصانى روز ديگر طرف صبح به خانه هشام ، پس گفت كه : اى هشام آمده ام نزد تو تا آن كه سلام كنم بر تو و نيامده ام براى طلب جواب سؤال سابق ، چه در آن باب مهلت يك ساله دادم تو را. پس گفت هشام كه اگر چنين باشى تو كه آمده باشى براى طلب جواب ، پس بگير آن جواب را.
فخرج الديصانى عنه حتّى أتى باب أبي عبداللّه عليه السلام .
پس چون شنيد ديصانى جواب را بيرون آمد از نزد هشام و آمد تا آن كه رسيد به در خلافت سراى حضرت ابي عبداللّه عليه السلام .
و ظاهر آن است كه معلوم ديصانى شده بود كه جواب از آن حضرت است به گفته هشام يا به قرائن ، پس آمد به خدمت حضرت كه استفسار چند ديگر نمايد ، شايد كه

صفحه از 160