شرح حديث بيضه - صفحه 156

از حيرت جهالت برآيد و به راه حق گرايد ، و يا آن كه بر آن حضرت فايق آيد و در دين خود كمال رسوخ نمايد.
فاستأذن عليه فأذن له ، فلمّا قعد قال له : يا جعفر بن محمّد دلّني على معبودي.
پس اذن دخول خانه طلبيد از آن حضرت و اذن داد او را حضرت ، پس چون داخل خانه شد گفت اى جعفر بن محمّد دلالت كن مرا بر معبودم ، يعنى بر آن كسى كه بايد پرستش آن نمايم من به زعم شما يا بر آن كسى كه ظاهرا من عبادت او مى كنم ، بنابر اين كه عبداللّه به متابعت مسلمانان ظاهرا بعضى عبادات را مى كرده باشد.
فقال أبو عبداللّه عليه السلام : ما اسمك؟ فخرج عنه لم يخبر باسمه ، فقال له أصحابه : كيف لم تخبره باسمك ، قال : لو كنت قلت له عبداللّه كان يقول من هذا الذى أنت له عبد؟
پس گفت به او حضرت امام عليه السلام كه چيست نام تو؟ پس بيرون آمد عبداللّه از خدمت آن حضرت و خبر نداد او را از نام خود ، پس گفتند ياران عبداللّه به او كه چون شد كه خبر ندادى حضرت را از نام خود ، گفت اگر مى گفتم كه نام من عبداللّه است خواهست گفت كه كيست آن كسى كه تو بنده اويى؟ و اين باعث الزام من بود.
فقالوا له : عد إليه و قل له : يدلّك على معبودك و لا يسألك عن اسمك، فرجع إليه فقال له: يا جعفر بن محمد دلّني على معبودي و لا تسألني عن اسمي.
پس گفتند ياران عبداللّه به او كه برگرد به خدمت حضرت و استدعا كن از او كه دلالت كند تو را بر معبود تو نپرسد نام تو را ، پس برگشت عبداللّه به خدمت حضرت و گفت كه يا جعفر بن محمّد دلالت كن مرا بر معبود من و سؤال مكن از من نام مرا.
فقال له أبو عبداللّه عليه السلام : اجلس، و إذا غلام له صغير في كفّه بيضة يلعب بها، فقال له أبو عبداللّه عليه السلام : يا غلام، ناولني البيضة، فناوله إيّاها.
پس فرموده به او حضرت ابو عبدللّه عليه السلام كه بنشين و ناگاه حاضر شد پسر كوچكى از آن حضرت كه در دست داشت تخمى كه بازى مى كرد به آن ، پس فرمود حضرت كه اى پسر به من ده تخم را ، پس داد پسر به آن حضرت آن تخم را.

صفحه از 160