جوارح خود هويدا و آشكارديده؛ فأىّ حاجة الى البيان بعد المشاهدة والعيان ممّن فداه أرواح خلق الرّحمن.
تنبيه هر كس اين مطلب را به گوش و هوش شنيده و به قلب فهميده، قائل قول «أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ»۱ را در عالم ذرّ و همچنين اقوال عوالم سابقه مر آن را الى البدو [و ]هكذا قائل بين النفختين را به قول «لِّمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ»۲ و جوابى [را ]كه بعد از چهارصدسال مى رسد كه مى فرمايد: «لِلَّهِ الْوَ حِدِ الْقَهَّارِ »۳ و حديث «نحن السّائلون ونحن المجيبون» ۴ و همچنين ساير نداهاى بحقّ را الى آخر عوالم الجنّة والنار (كه لاانقطاع لهما است) همه را مى شناسد؛ بلكه به عين اليقين مشاهده مى كند و به سمع اليقين مى شنود كه جارى بر لسان اللّه المعبّر عنه است و از حلّ اين معمّا حلّ مشكلات بسيار از كتاب اللّه و سنّت اولياء اللّه عليهم سلام اللّه مى كند. اللهم أرنى الحقّ حقّا حتّى نتّبعه والباطل باطلا حتى أجتنبه بمحمّد وآله الطاهرة (عليهم آلاف التّحيّة).
حاصل كلام آنكه: اگر فعل مؤمن فعل اللّه نبودى و تردّدش مسمّى به تردّد اللّه نى، روانبودى كه حضرت حق (جلّ شأنه العالى) كليم اللّه عليه السلام را در مقام گله يا عتاب درآورد كه: «چرا من بيمار شدم، تو به عيادت من نيامدى؟» و حال آنكه بيمار شخص درويش ژنده پوش به باده الست مدهوش ساكن در خرابه بودى. پس تردّد مؤمن است كه مسمّى به تردّد اله است لغاية الشرافة فليس من اللّه سبحانه؛ فافهم الاشارة ومن اللّه الهداية.
پس چون تردّد نه اوّلا و بالذّات و نه ثانيا و بالعرض وصف ذات حضرت اله و فعل او نيست، اصلا اشكالى وارد نيست؛ خواه عيب از جهت اين باشد كه تردّد مستلزم تغيّر است يا آنكه مترادف با تحيّر است. زيراكه هردو از صفات ممكن اند، نه واجب (تعالى)؛ و اگر به آنچه گفته شد مدّعا فهميده شد، يا حبّذا كه اشاره شد و به قدر كفايه