مراجعت نمود و عرض كرد كه حضرت حقّ، سلامت مى رساند كه تا خود اذن ندهى، جناب تو را قبض روح نكنم. آن حضرت چون اين كلام را شنيد، فرمود كه اگر قبض روح من موقوف به اذن من است، از نزد من برو و ديگر هرگز به نزد من ميا. پس عزرائيل رفت. پس چون زمان قبض روح آن جناب رسيد، تنها روانه صحرا شد. پس ديد كه تنها شخصى در ميانه صحرا قبرى حفر مى نمايد. از او سؤال فرمود كه از براى كيست؟ او عرض كرد كه از براى وليّى از اولياى الهى. آن حضرت فرمود كه چون قبر ولى خداوند است، خوب است كه تو را اعانت در حفر آن كنم. پس چون قبر را با هم تمام كردند، آن شخص خواست كه برود در قبر بخوابد. آن حضرت از سبب آن سؤال كرد.
جواب فرمود كه از براى استعلام موافقت يا مخالفت با صاحب آن است. آن حضرت فرمود كه صاحب آن به چه اندام است؟ او عرض كرد كه به اندام شماست. آن حضرت فرمود كه پس من اولايم از براى خوابيدن در آن. پس چون در آن خوابيد، حجب از چشمش برداشته شد و مقامات قدس موسوى را مشاهده نمود. سؤال كرد كه اينها چه مقام اند؟ او گفت كه اينها مقامات قدس حضرت موسى است كه اگر اذن قبض روح دهد، به آنها فائض گردد. پس آن حضرت فرمود كه اى كاش برادرم عزرائيل حاضربود تا قبض روح مرا مى كرد! آن شخص عرض كرد كه: منم عزرائيل! آن حضرت فرمود كه تعجيل كن در قبض؛ كه چون او خواست كه مشغول قبض شود، آن حضرت بر او نعره كشيد كه چرا چنين كُندى مى كنى؟ پس او تعجيل در قبض روح مقدّسش كرده و آنچه تكليف دفن بوده به عمل آورد و قبر را همروى صحرا كرده، لهذا كسى را از قبر آن جناب اطلاع نيست. ۱
و همچنين اند همه اولياء، حتى مؤمنين از امّت. چنانچه در حديث است كه چون عزرائيل خواهد قبض روح مؤمن فرمايد، مشاهده مى كند كه او مضطرب مى شود.
1.بحار الأنوار، ج۱۳، ص۳۶۶، ح۹.