عقل از ديدگاه ملا صالح مازندرانى - صفحه 152

علمْ كمتر و عمل او نيز اندك تر باشد، عقل وى نيز در پايه اى پايين تر جاى مى گيرد و از اين روست كه عقول انبيا و اوصيا از آن جا كه بيش از ديگران از علم و عمل بهره دارند كامل ترين عقل هاست.
2. آنچه گذشت، تنها يك تعريف عقل از نگاه شارح بود. امّا وى تعريف عقل را به گونه اى ديگر نيز محتمل مى داند. وى پس از يادكرد نخستين حديث از كتاب عقل و جهل، عقل را اين گونه شناسانده است:
وقد يطلق العقل على الجوهر المفارق عن المادّة فى ذاته و فعله... و أنّه روح النفس الناطقة و حالة لها و متعلّق بها كتعلّق النفس بالبدن و بإضاءاته و اشراقاته تضى ء النفس و تشرق و تبصر ما فى عالم الملك و الملكوت و تعرف منافَعها و مضارّها. ۱
و گاه عقل را به معناى جوهرى به كار مى برند كه هم در ذات و هم در فعل خود، از مادّه جدا و بيگانه است. بدين معنا، عقل روحِ نفس ناطقه و حالتى از حالات آن است كه بدان ارتباط و تعلّق دارد؛ آن گونه كه خود نفس ناطقه، با بدن در ارتباط است و با نورانيّت و درخششِ اين عقل است كه نفس نيز نورانى مى گردد و مى درخشد و آنچه را در عالم ملك و ملكوت است، مى بيند و سود و زيان خويش را مى شناسد.
اين تعريف عقل، با تعريف پيشين تفاوت دارد. چنان كه در تعريف پيشين دانستيم، عقل در آن جا گرچه در ذات خود، از مادّه بيگانه بود؛ امّا براى بروز كاركرد خود، به بدن نياز داشت. به ديگر سخن، كاركرد عقل بر پايه تعريف پيشين، در بستر بدن و ارتباط آن با مادّه بروز مى يافت؛ امّا عقل در اين جا، هم در ذات و هم در كاركرد خود، از مادّه بيگانه است و با آن ارتباطى ندارد. نيز بر پايه اين تعريف، همان گونه كه نفس ناطقه با بدن در ارتباط است و آن را در راه كمال يا ضلال به پيش مى برد، خود اين نفس ناطقه نيز از سوى جوهرِ بيگانه با مادّه (كه همان عقل بر پايه تعريف دوم

1.همان، ص ۶۷.

صفحه از 176