کلینی و دیگران نیز به رابطه این آیه و زهد اشاره نمودهاند.۱ در همه این روایتها زهد را به این معنا تعریف نمودهاند که «زاهد به خاطر از دست دادن چیزی ناراحت و به خاطر به دست آوردن چیزی، خوشحال نمیشود».
روایات دیگری۲ نیز وجود دارد که زهد را به معنای توانمندی کنترل عاطفی (کنترل خوشحالی و ناراحتی) گرفتهاند و البته تفاوت این روایات با روایات پیشین در شیوه بیان آنها است.
در بخش سوم، با روایاتی رو به رو میشویم که در تعریف زهد به یک ویژگی رفتاری اشاره فرمودهاند؛ برای نمونه میتوان به این روایات اشاره نمود:
۰.زاهدترین مردم کسی است که از حرام دوری کند.۳
یا در روایت مشابهی از منابع اهل سنت نقل شده است:
۰.از حرام دوری کن تا زاهد شوی.۴
و در روایت دیگری در پاسخ به چیستی زهد میفرماید:
۰.... از حرامش دوری کن.۵
همچنین:
۰.بیرغبتی [به دنیا]، کوتاه کردن آرزو و سپاسگزاری در برخورد با نعمتها و
1.. ان رجلاً سأل علی بن الحسین( عن الزهد، فقال: «.... الا ان الزهد فی آیة من کتاب الله عز و جل: «لِكَیْلَا تَأْسَوْاْ عَلَی مَا فَاتَكُمْ وَ لَا تَفْرَحُواْ بِمَا ءَاتَاكُمْ » (الکافی، ج۲، ص ۱۲۸؛ تحف العقول، ص۲۷۸؛ الأمالی للصدوق، ص۶۱۶؛ الخصال، ج۲، ص۴۳۷؛ معانی الاخبار، ج۲، ص۱۱۶).
2.. التوحید، ص۳۰۷، عن الأصبغ بن نباتة؛ الأمالی للصدوق، ص۴۲۴، ح۵۶۰؛ الاختصاص، ص۲۳۷؛ بحار الأنوار، ج۱۰، ص۱۲۰. در روایتی دیگر از امام علی( آمده است: مردم سه گروهاند: «زاهد ثابت قدم»، «صابر در مبارزه با هوای نفس» و «دنیا خواه تابع خواهشهای خویش»، زاهد نه برای آن چه خداوند به او میدهد شادمانی بسیار میکند و نه بر آن چه از دستش میرود، افسوس بسیار میخورد .... (دستور معالم الحکم، ص۱۲۰). نکته ویژه روایت اخیر، آن است که در تعریف زاهد میگوید: «نه برای آن چه خداوند به او میدهد، شادمانی بسیار میکند و نه بر آن چه از دستش میرود، افسوس بسیار میخورد». آن چه که در این تعریف مهم است، قید «بسیار» است. ممکن است آن چه در باره دنیا جنبه آسیب داشته باشد، زیادهروی در دلبستگی به دنیا باشد. در این صورت است که با رو به رو شدن با فقدان، ممکن است به شدت ناراحت گردد و یا هنگام مواجه با نعمت، شادمانی افراطی از خود نشان دهد.
3.. رسول الله(: ازهد الناس من اجتنب الحرام (الفقیه، ج۴، ص۳۹۵).
4.. ر سول الله(: اجتنب الحرام تکن زاهداً (مسند ابی یعلی، ج۵، ص۳۳۱).
5.. الصادق(: ... ما الزهد فی الدنیا؟ قال ویحک حرامها فتنکبه (الکافی، ج۵، ص۷۰ ).