احادیث داستانی خوف از خدا

امام باقر(ع) وقتی نگاهش به خانه ی خدا افتاد چنان گریست که توجه مردم را جلب کرد.

صفة الصفوة عن أفلح مولی الإمام الباقر(ع):

خَرَجتُ مَعَ مُحَمَّدِ بنِ عَلِی(ع) حاجّا، فَلَمّا دَخَلَ المَسجِدَ نَظَرَ إلَی البَیتِ فَبَکی حَتّی عَلا صَوتُهُ، فَقُلتُ: بِأَبی أنتَ واُمّی، إنَّ النّاسَ ینظُرونَ إلَیک فَلَو رَفَقتَ بِصَوتِک قَلیلاً!

قالَ: وَیحَک یا أفلَحُ! ولِمَ لا أبکی؟! لَعَلَّ اللّهَ ینظُرَ إلَی مِنهُ بِرَحمَةٍ، فَأَفوزَ بِها عِندَهُ غَدا. قالَ: ثُمَّ طافَ بِالبَیتِ، ثُمَّ جاءَ حَتّی رَکعَ عِندَ المَقامِ فَرَفَعَ رَأسَهُ مِن سُجودِهِ، فَإِذا مَوضِعُ سُجودِهِ مُبتَلٌّ مِن دُموعِ عَینَیهِ.[۱]

صفة الصفوة ـ به نقل از افلح، غلام امام باقر(ع) ـ:

با امام باقر(ع) به حج رفتیم. چون امام(ع) به مسجد الحرام وارد شد و به خانه خدا نگریست، گریست تا صدای گریه اش بلند شد. گفتم: پدر و مادرم فدای تو باد! اگر ممکن است، صدای خود را پایین بیاور که مردم به تو می نگرند.

فرمود: «ای افلح، وای بر تو! چرا گریه نکنم؟ شاید که خدا با رحمت خود به من بنگرد و نزد او رستگاری یابم». سپس خانه خدا را طواف کرد و نزد مقام نماز خواند و هنگامی که سر از سجده برداشت، جایگاهش از اشک، خیس شده بود.


[۱]. صفة الصفوة: ج ۲ ص ۱۱۰ الرقم ۱۷۱، مطالب السؤول: ج ۲ ص ۱۰۴؛ کشف الغمّة: ج ۲ ص ۳۲۹، بحار الأنوار: ج ۴۶ ص ۲۹۰ ح ۱۴، دانشنامه قرآن و حدیث، ج ۱۰، ص ۲۰۴.