داشت. به نظر ميرسد رواياتي که در آن حمل بر صحت مورد تأکيد قرار گرفته است، بيشتر ناظر به اين ساحت است و اين عرصهاي است که کمتر بدان پرداخته شده است. اگر اين برداشت درست باشد، در واقع، اين قاعده، فقط قاعدهاي فقهي يا حقوقي نيست، بلکه در واقع و در درجه اول بر عقلانيت اشخاص تأکيد ميکند و خواستار تفسير معقولانه افراد ميگردد؛ به اين معنا، اين اصل، بيشتر اخلاقي و معرفتي خواهد بود. در ادامه اين بحث، ميکوشم تا ابعاد اين اصل را فقط از اين منظر بررسي و از معقوليت آن، بر خلاف ادعاي نراقي، دفاع کنم و نشان دهم که روايات صادر شده در اين زمينه با تازهترين دستاوردهاي عرصه معرفت و اخلاق همسو است. به همين سبب، ممکن است در ادامه از فضاي مباحث حديثي اندکي دور شوم؛ هرچند روح اين احاديث بر سراسر مقاله حاکم خواهد بود.
عقلانيت
به نظر ميرسد که احاديث نقل شده، بيشتر بر اين نکته پافشاري ميکنند که بکوشيم رفتار و گفتار ديگران را در درجه اول به شکلي معقولانه تفسير کنيم و اصل را بر اين بگذاريم که رفتار و گفتارشان منطقي است و از نوعي عقلانيت برخوردار. مقصود از عقلانيت آن است که اگر کسي سخني ميگويد يا کاري ميکند، معنايي معقول از آن سخن و هدفي عقلاني از آن رفتار را دارد؛ به اين معنا که نخست معنايي منطقي را در ذهن خود تصور کرده و سپس آن را در قالب کلماتي به هم پيوسته و به زبان آورد است. همچنين در انديشه رسيدن به هدفي معقول بوده و سپس شيوهاي معين را در پيش گرفته است و اگر از او در اين باب بپرسند، آماده است که به شکلي منطقي از سخن و هدف خود دفاع نمايد. البته اين اصل تا زماني حاکم است که دليلي روشن بر ضد آن در دست نداشته باشيم.
در برابر اين ادعاي معقوليت، ممکن است اين اشکال پيش آيد که به چه دليل بايد رفتار ديگران را معقول بدانيم؛ حال آن که هر يک از ما در زندگي خود شاهد رفتارهاي نامعقول فراواني از ديگران بوده است. در پاسخ به اين اشکال، نخست بايد توضيح داد که مقصود از اصل معقوليت و معقول شمردن رفتار ديگران آن نيست که «هر رفتاري» که از «هر شخصي» سر ميزند، معقول است و قابل دفاع. همچنين هدف اثبات اين ادعا نيست که «هر سخني» که «هر کسي» بر زبان ميآورد، مطابق واقع و عين صواب است؛ بلکه فقط مراد آن است که علي الاصول، افراد هنگامي که سخني بر زبان ميآورند، يا متني مينگارند، از آن معنايي معقول در ذهن دارند و هنگامي که دست به کاري ميزنند، در پي هدفي معقول هستند؛ به اين معنا که خودشان تصور ميکنند سخن، نوشتار، و رفتارشان معقول است.
اما اصل اشکال ظاهراً به قوت خود باقي است. چرا بايد رفتار ديگران را معقول فرض کنيم؟ اگر