را پرمىكند، چون براى مفهوم مكان جز ابعاد ثلاثه معناى ديگرى نيست، فرض ثانى محال است. ولى مثلاً سطحهاى غير متناهى قابل فرض است، چون سطح دو بعدى است. در مورد بحث ما، چون واقعيتها تماما يكجا فرض شده است، پس هرچيز واقعى ديگر هم فرض شود، داخل در همان مفروض اول است.
به نظـر ما اين سخـن ارزشـى نـدارد و درست مانند آن است كه يـك نفـر ماترياليست مىگويد: هستى ازلى و ابدى، عبارت است از كلّ تودههاى جرم موجود در جهان.
4) باز در ادامه خطبه مىفرمايد:
اول الدين معرفته. و كمال معرفته التصديق به. و كمال التصديق به توحيده. و كمال توحيده الاخلاص له. و كمال الاخلاص له نفى الصفات عنه. بشهادة كل صفة انّها غير الموصوف، و شهادة كل موصوف انّه غير الصفة«نقطه آغاز دين شناخت او (خدا) است و كمال شناخت او تصديق عملى نسبت به او است.»
چون مراد از معرفت خدا، معرفتى است كه همراه با تصديق و اقرار باشد (نه آنكه با انكار و جحود توأم است). لهذا اين سؤال پيش مىآيد كه مراد از جمله «و كمال معرفته التصديق به» چيست؟ ما آن را بر تصديق عملى و نشان دادن صدق اعتقاد حمل كرديم، چنانكه در روايات آمده است: من لم يصدّق قولَه فعلُه فليس بعالم. (بحارالانوار، ط بيروت، ج67، ص 344)
«و كمال تصديق به حق جلاله يگانه دانستن او است». توضيح اين كه وقتى انسان به تصديق عملى به خدايى رسيد كه مالك همه چيز است، ديگرى را (چه بت باشد يا هواى نفس) نمىپرستد و بر فرمان او مقدم نمىدارد. «و كمال يگانهپرستى، اخلاص و بىرياء بودن است». و اين، به نفى صفات زائده بر ذات و معرفت صحيح مىانجامد، يعنى از ثمرات اخلاص در عمل، رسيدن به مرتبهاى از معرفت است كه در آن مرتبه مىفهمد كه خداى تعالى صفاتى زائد بر ذات خود ندارد.
علامه مجلسى رضوان الله عليه فرموده است: كسى كه صفت را غير ذات بداند و