توحيد از ديدگاه قرآن و نهج‏ البلاغه (2) - صفحه 129

حساب باز كرده‏اند (يكى مفهوم و يكى حقيقت)، غلط و نامعقول است، همچنان كه در ساير موارد، حساب مفهوم جدا از حساب حقيقت نيست. مثلاً گفته نمى‏شود كه مفهوم انسان غير از حقيقت انسان است. يكى از اساتيد معقول مى‏گفت: اينكه حاجى سبزوارى گفته است:



مفهومه من ابده الاشياءو كنهه فى غاية الخفاء
درست نيست. زيرا كه بداهت و خفاء يك مفهوم، به وضوح و ابهام معناى آن است. و چگونه مى‏شود يكى را واضح و ديگرى را داراى خفاء دانست؟ تفصيل اين بحث، موكول به مقامى ديگر است.
2 ـ وقتى كه يك شى‏ء داراى مراتب و درجات فرض شود مانند نور، كميّتى خواهد بود (چه مراتب متناهى آن و چه مرتبه غير متناهى آن) چنانكه عدد نامتناهى و جسم نامتناهى داخل در كمّ منفصل و كمّ متصل است و نامتناهى بودن، آن‏ها را از مقوله كمّ خارج نمى‏سازد. آنچه را كه اين آقايان «حقيقت وجود» ناميده‏اند و شدّت و ضعف برايش قائل شده‏اند ـ چه مرتبه متناهى و چه مرتبه غير متناهى آن ـ كمّ است و خداى متعال را بايد از اين وصف تنزيه نمود. زيرا كه اين، خود يك نحو محدود ساختن است، و بر حضرت حق جلّ جلاله هيچگونه حدّى حاكم نيست.
3 ـ از نامحدود بودن و اطلاق ذات حق، چنين استنتاج مى‏كنند كه فرض ثانى براى او محال است. نه تنها اينكه مفروض محال باشد، بلكه فرض كردن نيز محال است و امكان ندارد. چنانكه اگر جسمى نامتناهى (در هر سه بُعد ) فرض كنيم، ديگر جايى براى فرض جسم ديگر نمى‏ماند. اين چنين گفته‏اند و افتخار كرده‏اند. اينان آنچه از روايات را كه دلالت دارد براينكه وحدت حق تعالى وحدت عددى نيست، بر همين معنى حمل كرده‏اند و گفته‏اند: وحدت حقّ، وحدت حقّه حقيقيّه است.
بايد توجه كرد كه نمى‏توان تصديق كرد كه نامتناهى، ثانى ندارد. چنانكه اگر ما بى‏نهايت انسان فرض كنيم، گوش‏هاى آنها دو برابر بينى‏هاى آنها است. در هندسه نيز خط‏هاى بى‏نهايت بسيار مى‏توان فرض كرد. پس نمى‏توان گفت اگر حقائق يا حقيقت خارجيه بى‏نهايت باشد، فرض ثانى براى آن ممكن نيست. و در مورد جسم كه همه ابعاد

صفحه از 128