حساب باز كردهاند (يكى مفهوم و يكى حقيقت)، غلط و نامعقول است، همچنان كه در ساير موارد، حساب مفهوم جدا از حساب حقيقت نيست. مثلاً گفته نمىشود كه مفهوم انسان غير از حقيقت انسان است. يكى از اساتيد معقول مىگفت: اينكه حاجى سبزوارى گفته است:
مفهومه من ابده الاشياءو كنهه فى غاية الخفاء
درست نيست. زيرا كه بداهت و خفاء يك مفهوم، به وضوح و ابهام معناى آن است. و چگونه مىشود يكى را واضح و ديگرى را داراى خفاء دانست؟ تفصيل اين بحث، موكول به مقامى ديگر است.
2 ـ وقتى كه يك شىء داراى مراتب و درجات فرض شود مانند نور، كميّتى خواهد بود (چه مراتب متناهى آن و چه مرتبه غير متناهى آن) چنانكه عدد نامتناهى و جسم نامتناهى داخل در كمّ منفصل و كمّ متصل است و نامتناهى بودن، آنها را از مقوله كمّ خارج نمىسازد. آنچه را كه اين آقايان «حقيقت وجود» ناميدهاند و شدّت و ضعف برايش قائل شدهاند ـ چه مرتبه متناهى و چه مرتبه غير متناهى آن ـ كمّ است و خداى متعال را بايد از اين وصف تنزيه نمود. زيرا كه اين، خود يك نحو محدود ساختن است، و بر حضرت حق جلّ جلاله هيچگونه حدّى حاكم نيست.
3 ـ از نامحدود بودن و اطلاق ذات حق، چنين استنتاج مىكنند كه فرض ثانى براى او محال است. نه تنها اينكه مفروض محال باشد، بلكه فرض كردن نيز محال است و امكان ندارد. چنانكه اگر جسمى نامتناهى (در هر سه بُعد ) فرض كنيم، ديگر جايى براى فرض جسم ديگر نمىماند. اين چنين گفتهاند و افتخار كردهاند. اينان آنچه از روايات را كه دلالت دارد براينكه وحدت حق تعالى وحدت عددى نيست، بر همين معنى حمل كردهاند و گفتهاند: وحدت حقّ، وحدت حقّه حقيقيّه است.
بايد توجه كرد كه نمىتوان تصديق كرد كه نامتناهى، ثانى ندارد. چنانكه اگر ما بىنهايت انسان فرض كنيم، گوشهاى آنها دو برابر بينىهاى آنها است. در هندسه نيز خطهاى بىنهايت بسيار مىتوان فرض كرد. پس نمىتوان گفت اگر حقائق يا حقيقت خارجيه بىنهايت باشد، فرض ثانى براى آن ممكن نيست. و در مورد جسم كه همه ابعاد