مرورى بر احاديث معرفت خدا (1) - صفحه 26

خدا؟ يا وقتى مى‏گويد: «معرفت خدا تنها از راه آيات و نشانه‏ها ممكن است» منظور ايشان از خدا، غير از ذات خداست يا ذات خدا؟ يا وقتى مى‏گويد: «بارى، ذات حق تعالى ناشناخته است» ذات خدا يعنى خود خدا و به تعبير بهتر و روشن‏تر خداى واقعى حقيقى نه خداى مفهومى و موهومى.
و بالاخره، وقتى مى‏گويد: «سنخ ذات او با همه ذات‏ها مغاير است و در همه شؤونش منحصر به فرد است» آيا منظور از ذات او معنى ديگرى است؟ در اين سخنان تأمّل كنيم: از طرفى براى ذات احكامى بار مى‏شود و از طرف ديگر به ناشناخته بودن آن ذات حكم مى‏گردد. و معلوم است كه خود همين مطلب، حكم ديگرى در مورد ذات است. پس اگر هيچ راهى به شناخت ذات براى انسان وجود ندارد و شناخت خدا يعنى ذات او ممتنع است، پس جارى كردن اين احكام در مورد او چگونه صورت مى‏گيرد؟ يعنى اگر ما نمى‏توانيم او را بشناسيم و هيچ راهى هم براى شناخت او نداريم، آيا جريان اين احكام در مورد او بى معنا نيست؟ و گفتن تعبيراتى مانند او يا ذات او، معنا دارد؟! آيا قرآن و روايات، واقعاً به اين نحو درباره خداى سبحان سخن گفته‏اند؟! آيا قرآن و عترت، معرفت مردم را نسبت به خدا، تنها در معرفت عنوانى و مفهومى منحصر كرده‏اند؟! عنوانى كه هيچ معنونى به همراه ندارد؟! زيرا عنوان بدون امكان شناخت معنون، چگونه عنوان آن معنون مى‏شود؟! اصلاً از كجا كه براى اين عناوين و اسامى و اوصاف و وجوه و آيات، معنون و مسمّا و موصوف و ذوالآيه‏اى يگانه و واحد وجود دارد كه همان خداى اديان الهى است، خدايى كه تمام پيامبران مردم را به سوى او خوانده‏اند؟! مگر هر عنوانى و مفهومى كه بشر با اوهام و افكار خويش به آنها احاطه مى‏يابد، قابل انطباق به آن حقيقت غير قابل توصيف است؟! عنوان و مفهومى محدود به حقيقتى كه هيچ محدوديتى براى آن نيست، چگونه قابل حمل و تطبيق است؟!
به نظر مى‏رسد اين پرسش‏ها ـ و همين گونه پرسش‏هاى ديگرى كه در اين مقاله مطرح خواهد شد ـ در قرآن كريم و روايات اهل بيت عليهم ‏السلام پاسخ روشن و واضحى دارند. با دقت و تأمّل و با دورى و اجتناب از خلط مصطلحات معارف بشرى با معارف الهى، مى‏توان به حقيقت آنچه مورد نظر معارف دينى است، دست يافت. البته براى يادآورى

صفحه از 61