خدا؟ يا وقتى مىگويد: «معرفت خدا تنها از راه آيات و نشانهها ممكن است» منظور ايشان از خدا، غير از ذات خداست يا ذات خدا؟ يا وقتى مىگويد: «بارى، ذات حق تعالى ناشناخته است» ذات خدا يعنى خود خدا و به تعبير بهتر و روشنتر خداى واقعى حقيقى نه خداى مفهومى و موهومى.
و بالاخره، وقتى مىگويد: «سنخ ذات او با همه ذاتها مغاير است و در همه شؤونش منحصر به فرد است» آيا منظور از ذات او معنى ديگرى است؟ در اين سخنان تأمّل كنيم: از طرفى براى ذات احكامى بار مىشود و از طرف ديگر به ناشناخته بودن آن ذات حكم مىگردد. و معلوم است كه خود همين مطلب، حكم ديگرى در مورد ذات است. پس اگر هيچ راهى به شناخت ذات براى انسان وجود ندارد و شناخت خدا يعنى ذات او ممتنع است، پس جارى كردن اين احكام در مورد او چگونه صورت مىگيرد؟ يعنى اگر ما نمىتوانيم او را بشناسيم و هيچ راهى هم براى شناخت او نداريم، آيا جريان اين احكام در مورد او بى معنا نيست؟ و گفتن تعبيراتى مانند او يا ذات او، معنا دارد؟! آيا قرآن و روايات، واقعاً به اين نحو درباره خداى سبحان سخن گفتهاند؟! آيا قرآن و عترت، معرفت مردم را نسبت به خدا، تنها در معرفت عنوانى و مفهومى منحصر كردهاند؟! عنوانى كه هيچ معنونى به همراه ندارد؟! زيرا عنوان بدون امكان شناخت معنون، چگونه عنوان آن معنون مىشود؟! اصلاً از كجا كه براى اين عناوين و اسامى و اوصاف و وجوه و آيات، معنون و مسمّا و موصوف و ذوالآيهاى يگانه و واحد وجود دارد كه همان خداى اديان الهى است، خدايى كه تمام پيامبران مردم را به سوى او خواندهاند؟! مگر هر عنوانى و مفهومى كه بشر با اوهام و افكار خويش به آنها احاطه مىيابد، قابل انطباق به آن حقيقت غير قابل توصيف است؟! عنوان و مفهومى محدود به حقيقتى كه هيچ محدوديتى براى آن نيست، چگونه قابل حمل و تطبيق است؟!
به نظر مىرسد اين پرسشها ـ و همين گونه پرسشهاى ديگرى كه در اين مقاله مطرح خواهد شد ـ در قرآن كريم و روايات اهل بيت عليهم السلام پاسخ روشن و واضحى دارند. با دقت و تأمّل و با دورى و اجتناب از خلط مصطلحات معارف بشرى با معارف الهى، مىتوان به حقيقت آنچه مورد نظر معارف دينى است، دست يافت. البته براى يادآورى