در معرفت شمرده مىشود، در حالى كه قول به اشتراك معنوى و معرفت خداى سبحان توسط عناوين و مفاهيم عام، تعطيل است نه قول به اشتراك لفظى و معرفت خدا توسط خود او. ۱
البته معلوم است كه اين سخن درست است كه تفكر و تكلّم و تعقل در ذات الهى به هيچ وجه صحيح نيست و ذات خداى سبحان به هيچ وجه شكار دام هيچ عاقل و متفكّر و متكلّم و متفلسفى نمىشود. خواهيم گفت كه ذات خداى سبحان، به خودى خود و بدون تعريف از ناحيه خود او به هيچ وجه شناخته نمىشود. پس مفهوم و عنوان، معرفت او نيست، بلكه حقيقت معرفت او تنها به خود اوست.
حال بايد ديد منظور نويسنده از ذات خداوند چيست؟ در مقالاتى كه از ايشان در چند شماره اين مجله چاپ گرديده و در نوشتههاى ديگر ايشان كه در دسترس اينجانب قرار داشت، معناى روشنى از آن يافته نشد. اميد است مؤلف گرانقدر در اينباره در مقالات آينده توضيحى بدهد. حال اگر فرض شود كه مراد نويسنده از ذات خدا، همان معناى لغوى يعنى خود خدا، حقيقت خدا، خداى واقعى و حقيقى نه خداى ذهنى و معقول و موهوم باشد، در اين صورت اين پرسش مطرح است كه چرا خودِ خداى واقعى قابل شناخت نباشد؟ آيا اگر ما شناخت خود را به خداى واقعى و حقيقى نفى كنيم و از ما بپرسند كه شما چه كسى را عبادت مىكنيد، بايد چه بگوييم؟! بگوييم: خدايى را كه نمىشناسيم؟! اگر سؤال شود خدايى را كه نمىشناسيد چگونه او را خطاب كرده و مىگوييد إِيَّاكَنَعبُدُ ، چه پاسخى خواهيم داشت؟! اگر كسى از ما «بپرسد خدايى را كه نمىشناسيد، چگونه دست نياز به سوى او دراز كرده و نيازهاى خود را با او در ميان مىگذاريد»، چه جوابى خواهيم داد؟و اگر از ما بپرسند «خدايى را كه نمىشناسيد چگونه او را هميشه حاضر و ناظر مىدانيد» چه خواهيم گفت؟ و بالأخره اينكه چگونه از خدايى كه هيچ گونه شناختى از او نداريم شباهت به خلق را نفى مىكنيم و مغايرت او را با خلق اثبات مىكنيم؟ اينها سؤالهايى است كه اگر مراد از ذات خدا، خود خدا باشد و
1.ـ در اين باره در مباحث آينده به تفصيل بحث خواهيم كرد.