خلاصه اينكه رواياتى كه در نگاه اولى مخالف با مدّعاى اين گفتار (فعل خدا بودن معرفت) به نظر مىآمد، با ديد نهايى و دقّت نظر معلوم شد كه هيچ تعارض و تخالفى با آنها ندارند، بلكه در حقيقت بر معناى ديگرى از معرفت دلالت دارند كه عين عمل و يا همراه عمل است. اين امرى متعارف در عرف تفاهم و تخاطب است. و در اجتماع انسانى، كسى را كه براساس معرفت و آگاهى خويش عمل نكند، جاهل و بى معرفت خوانند. روايات مورد بحث نيز به اين نكته اشاره كرده و معرفت را بر پايهى عمل نهادهاند. يعنى خواستهاند بگويند معرفت در حقيقت همان عمل است و اگر عمل نباشد، معرفتى در كار نيست.
6ـ حل تعارض ظاهرى دو گروه روايت و وجه جمع آنها
ممكن است گفته شود: اين روايات به روشنى دلالت دارد بر اينكه معرفت، فعل انسان است.
گوييم: البته اين تصوّر براى كسى پيش مىآيد كه اين روايات را تنها مورد توجه قرار مىدهد. امّا بايد در كنار اينها به روايات ديگر نيز توجه كند، مانند: رواياتى كه به صراحت، معرفت را فعل خدا مىشمارد، روايات معرفة اللّه باللّه، روايات فطرى بودن معرفت خدا كه بعداً ذكر خواهد شد و نيز روايات عجز قواى ادراكى بشر از معرفت خداوند سبحان. در اين صورت، به نظر نمىرسد اين ظهور براى او روشن و بدون هيچ گونه ترديد و شبهه بوده باشد. و چنين شخصى چارهاى ندارد جز اينكه يكى از دو امر را انجام دهد: يا از صراحت روايات ديگر، رفع يد كند يا از ظهور اين روايات دست بردارد.
شقّ اوّل قطعا صحيح نيست، زيرا معرفت مراتبى دارد كه همه اين مراتب، فعل خداوند سبحان است. ولى فقط معرفت ابتدايى است كه از ناحيه خداوند سبحان بدون هيچگونه حركتى از سوى بندهاش به او تفضّل مىشود. به جز آن، معرفتهاى بعدى همه مشروط به اذعان و تسليم و ايمان بنده است. پس اگر بندهاى تسليم شد، خداوند متعال او را مشمول هدايت ثانوى و معرفت دوم خويش قرار مىدهد. در اين صورت مىتوان گفت كه تسليم و تصديق و ايمان بنده،