حدّ اطفال و ديوانگان نباشد وجود خود را درک مىکند، و همين نخستين مُدرَک اوست. انسان، همچنين حدوث خود را درک مىکند و مىفهمد که مسبوق به عدم است و درک مىکند که او خالق نفس خويش نمىتواند باشد، بلکه خالقى غير از خودش دارد. اين همان مضمون کلام خداى سبحان است که فرمود: «آيا از هيچ خلق شدهاند يا اينکه آنها خود خلق کنندهاند؟»
سپس ادراک او به وجود غيرش منتقل مىشود، و اين دومين مدرَک اوست. از آن هم منتقل به وجود صانع مىشود، چنانکه خداى تعالى مىفرمايد: «و اگر از آنها بپرسى که آسمانها و زمين را چه کسى آفريده است، به يقين خواهند گفت: خدا.» يعنى آنان به صِرف توجّه به وجود آسمانها و زمين به خداى تعالى اعتراف مىکنند. امر دربارهى توحيد هم بدينسان است؛ زيرا هر انسانى که داراى شعور و عقل باشد، همانطور که درک مىکند براى او صانعى است، به حسب آنچه به فطرتش مىرسد، درک مىکند که خالق، واحد است و هيچ شريکى ندارد.
خلاصهى کلام اينکه جاهل قاصر نسبت به وجود صانع و توحيد خداى تعالى، يا نيست يا اين که اگر هم باشد خيلى نادر است.
ايشان در جاى ديگر مىنويسد:
إذا حصل له اليقين من قول الغير، يکتفي به في الأصول أو يعتبر أن يکون اليقين فيها مستنداً إلى الدليل و البرهان؟...الصحيح جواز الاکتفاء به؛ إذ المطلوب في الاعتقاديّات هو العلم و اليقين، بلافرق في ذلک بين أسبابها و طرقها. بل حصول اليقين من قول الغير يرجع في الحقيقة إلى اليقين بالبرهان، لأنّه يتشکّل عند المکلّف حينئذٍ صغرى و کبرى، فيقول: هذا ما أخبر به أو اعتقده جماعة، و ما أخبر به جماعة فهو حقّ؛ و نتيجتهما أنّ ذلک الأمر حقّ، فيحصل فيه اليقين بإخبارهم. ۱
هر گاه براى کسى از قول غير، يقين حاصل آيد، آيا در اصول مىتواند به آن اکتفا کند يا اين که بايد يقين در اصول، مستند به دليل و برهان باشد؟... صحيح آن است که اکتفا به اين يقين جايز است؛ زيرا مطلوب در امور اعتقادى علم و يقين است، بدون اينکه فرقى ميان اسباب و طرق آن بوده باشد. بلکه يقينى که از قول
1.الاجتهاد و التقليد / ۴۱۱.