إنّه ليس يکفر باللّه عزّوجلّ من هو به عارف، و لايطيعه من هو لنعمته جاحد؛ و هذا مذهب جمهور الإماميّة؛ و أکثر المرجئة و به نو نوبخت - رحمهم اللّه - يخالفون في هذا الباب، و يزعمون أنّ کثيراً من الکفّار باللّه تعالى عارفون. ۱
کسى که به خدا معرفت داشته باشد، کفر به او ندارد؛ و کسى که منکر نعمت خدا باشد، از او اطاعت نمىکند. اين اعتقاد همهى اماميّه است که اکثر مرجئه و به نو نوبخت در اين باب مخالفاند. به نظر آنان، بيشتر کفّار، معرفت خدا را دارا هستند.
سيّد مرتضى هم مىنويسد:
فأمّا معرفة الکفار باللّه تعالى و بأنبيائه، فالقول فيها کالقول في الطاعات؛ و الصحيح أ نّهم غير عارفين؛ و کيف يکونون عارفين؟ و المعرفة باللّه تعالى و رسله عليهم السلام مستحقّ عليها أجزل الثواب و المدح و التعظيم؛ و الکافر لايستحق شيئاً من ذلک ... و إذا قطع الدليل على الّذي ذکرناه على أنّهم لايستحقّون ثواباً، منعنا قاطعين من أن تقع منهم طاعة أو معرفة باللّه جلّ و عزّ. ۲
سخن دربارهى معرفت کفّار به خداى متعال و پيامبران الاهى، همانند سخن در طاعات است. صحيح آن است که آنان معرفت خدا را ندارند. چگونه ممکن است آنان عارف به خدا باشند؟ حال آنکه معرفت خدا و رسل الاهى موجب استحقاق بزرگترين ثواب و مدح و تعظيم است و کافر، شايستهى هيچکدام از اين امور نيست... پس وقتى دليلى بر استحقاق ثواب براى کفّار وجود نداشت، به طور قطعى ما حصول طاعت و معرفت از ناحيهى آنها را منع مىکنيم.
پيشتر به تفصيل، روشن شد که در روايات، از دو نوع معرفت ياد شده است. گاهى معرفت به عنوان فعل خداوند اطلاق گرديده است و گاهى به عنوان فعل بندگان و در حقيقت مؤمنان. گفتيم که معرفت به معناى اوّل براى همه اعمّ از کافر، مشرک و مؤمن حاصل است و کفر و ايمان و شرک با وجود آن معنا پيدا مىکند. امّا معرفت به معناى دوم يعنى تصديق و اذعان و اعتراف و اقرار در
1.اوائل المقالات / ۸۳.
2.رسائل الشريف المرتضى ۱ / ۱۶۳ ـ ۱۶۴.