صادق مىفرمايند: ... ما أمرتهم بذلك و لا قلت لهم أن يقولوه... . قال: أتعرفون الرجلين؟ قلنا: نعم هما رجلان من الزيديّة، و هما يزعمان أنّ سيف رسول اللّه صلى الله عليه و آله عند عبداللّهبن الحسن. فقال: كذبوا، عليهم لعنة اللّه. ثلاث مرّات... .
در اينجا نيز روايت به تقيّه در برابر آن دو مرد زيدى مذهب، صراحت دارد و پس از رفتن آنها امام صادق عليه السلام صريحاً خود را امام خوانده و به بعضى از علائم امام اشاره كردهاند.
در روايات ديگر نيز عيناً به همين صورت امام صادق عليه السلام امامت خود را تأييد و تقرير فرمودهاند كه به علّت اختصار از ذكر آنها خوددارى كرديم. ضمن اينكه برخى از روايات مورد استناد، موضوعش كتمان سرّ ائمّه است و امام مىفرمايند كه مقامات و اسرار ما را براى هركسى نقل نكنيد؛ چرا كه همه تحمّل آن را ندارند. امّا سؤالى كه مطرح مىشود اين است كه نويسنده بر اساس اين روايات ـ كه اتّفاقاً اكثر آنها به امامت امام صادق صراحت دارد و يكى دو مورد نيز شرايط تقيّه به صراحت بيان شده است ـ چگونه نتيجهگيرى كرده كه ايشان تمايلى به امام خواندن خود نداشتهاند و به تبع آن، بعضى از شيعيان دنبالهروى زيديّه و سادات حسنى گشتند. كجا در تاريخ چنين مطلبى ذكر شده است؟ كدام افراد بودهاند كه پس از عدم قيام امام بگويند ما به زيديه يا بنوالحسن پيوستيم؟ درباره برخى از واقفيّه چنين گزارشى هست و اسامى آنها نيز نقل شده است؛ امّا درباره پيوستن به سادات حسنى چنين گزارشى نقل نشده است. همچنين، اينكه قائم پس از 15 روز از قتل نفس زكيّه، قيام مىكند، ربطى به سادات حسنى نداشته؛ بلكه روايتى است كه مربوط به يكى از علائم ظهور است. سادات حسنى در واقع، با قرار دادن عنوان نفس زكيّه بر فرزند عبداللّهبن حسن، به نوعى، خواستند از اين عنوان براى جمعآورى افراد گرد خود استفاده كنند؛ در حالى كه مؤلّف هيچ سندى را كه نشاندهنده گرايش شيعيان به نفس زكيّه باشد، نشان نمىدهد.