سيزده نكته درباره قرآن - صفحه 38

من به آن حقيقت معقوله است فانيا فى الخارج. آن حقيقت معقوله را تنزّل مى‏دهم در مرتبه تقدّر خيالى خودم و به صورت جزئيّه در مى‏آورم فانيا فى الخارج. همان را به الفاظ ادا مى‏كنم. وقتى من لفظ را مى‏گويم، لفظ فانى در معناست. لفظ «منظورٌ به» است نه «منظورٌ فيه». منظور فيه، معنايى است كه بيرون مى‏اندازم؛ كه ابزار بيرون انداختن، لفظ است. لفظ مرآت خارجى معناست؛ يعنى معنا را در كسوت لفظ، القا مى‏كنم. و اين كُنه استعمال است. صور عقليه در مرحله عقلِ منِ عاقل است. هر طورى كه آن صور عقليه باشد، من همان گونه‏ام. انسانيّت انسان به معناى معقوله اوست.
هر كس صور معقوله او معارف ربوبى و نفسى و مبدئى و معادى شد، مرد الاهى است. نتيجه آنكه هر كلامى متناسب با متكلّم و تجلّى اوست. قرآن كلام خداست؛ لذا تجلّى حقّ تعالى است. به همين دليل، قرآن، ابهر براهين براى پيغمبر خاتم است. پيغمبر كلام خدا را مى‏خواند؛ بدون اينكه در آن تصرّف كند. مثلاً آيه اين است: «اقرأ باسم ربّك الذي خلق.» (علق (96) / 1) پيامبر همان «اقرأ» را هم مى‏خواند. گويى خداوند به پيغمبرش مى‏فرمايد: تو قارى قرآنى، قرآن كلام ما و جلوه ماست؛ پس بخوان. اين شأن پيامبر در آياتى آمده است؛ از جمله دو آيه زير:
«وقرآنا فرقناه لتقرأه على الناس على مُكث.» (اسراء (17) / 106)
«قل ما يكون لي أن أُبدّله من تلقاء نفسي.» (يونس (10) / 15)

4. دو گونه وحى بر پيامبر

به پيامبر، دو گونه وحى مى‏رسيد:
اوّل: آنچه مضمونش به آن حضرت مى‏رسيد و حضرتش آن مضامين را به الفاظ خود بيان مى‏داشت.
دوم: آنچه خودِ لفظ را نيز به پيامبر مى‏رساندند و حضرتش همان الفاظ را انتقال مى‏داد.

صفحه از 75