انديشمندان، مطلبى سبك و ساده است و برايشان تازگى ندارد. امّا اين بر خلاف مقصد آورنده قرآن است. مدّعاى آورنده قرآن، اين است كه تا قيام قيامت، هر چه از آن مطلب استخراج كنند، تمام نمىشود. آورنده قرآن، آن را چشمه متّصل به دريا مىداند. اين مدّعا با اكتفا به ظواهر قرآن سازگار نيست؛ چون ظواهر قرآن با يك نگاه، كهنه مىشود و از انتفاع مىافتد.
طبع چنين كتابى بايد چنين باشد: مبيّن عند قوم، مجمل عند قومٍ آخر. به فلاسفه مىگويد كه اگر سنخيّت علّت و معلول را تا بارى تعالى ببريد، در اين صورت، مثليّت پيش مىآيد؛ در حالى كه: «ليس كمثله شيء.» (شورى (42) / 11) به شاگردان محيى الدين، ابن عربى ـ در چند قرن بعد ـ مىگويد كه اگر ماهيّات را به نام اعيان ثابته، مستجنّ در كنه ذات بدانيد، براى خدا فرزند قائل شدهايد؛ در حالى كه خداوند «لم يلد.» (توحيد (12) / 3)
قرآن بر حسب مدّعاى آورندهاش، بايد «تداخل ما بالذات» داشته باشد تا تمام طبقات اهل علم: فقهاء، محدّثان، حكماء، ادباء و ديگران از آن بهره بگيرند؛ همان طور كه مورد استفاده عموم مخاطبان نيز ـ حتّى بر اساس ترجمه آيات ـ باشد. طبعا چنين كتابى پوسته پوسته مىشود و گنجينههايى پيدا مىكند كه بايد كليد آن را به دست افراد خاصّى بدهند. براى آن افراد خاصّ، تمام قرآن محكم است و روشن.
«بل هو آيات بيّنات في صدور الذين أوتوا العلم.» (عنكبوت (29) / 49)
ولى آنچه براى آنها محكم است، براى ديگران متشابه است؛ چون علم كتاب را به آنها دادهاند. چرا اين علم را فقط به عدّه خاصّى دادند؟ چون مىدانستند كه بعد از پيامبر، عدّهاى جانشينىِ حضرتش را ادّعا مىكنند و منافقانه به دين ضربه مىزنند. به اين دليل، خداوند اميرالمؤمنين ـ و پس از او يازده امام ديگر عليهم السلام ـ را كليددارِ گنجينههاى قرآن كرد تا مدّعيان باطل از جانشينانِ بحقّ ممتاز شوند؛ لذا پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم در حديث ثقلين، عترت را براى هميشه همراه كتاب معرّفى كرد.