خود را از خدا مستغنى مىبيند. مهار نفس، چه به راه خدايى و چه به راه شيطانى، به انسان قدرت مىدهد. نمونههاى فراوانى ديدهام؛ چون در اين راه بودهام. اين قدرت، انسان را به جايى مىرساند كه قرآن خبر مىدهد: «إنّ الإنسان ليطغى * أن رآه استغنى.» (علق (96) / 6 ـ 7)
نوع ما شناگريم ولى آب نمىبينيم. استغناى باطنى، به مراتب، قوىتر از استغناى ظاهرى است كه صاحبان قدرتهاى حكومتى در دنيا دارند. وقتى استغناى ظاهرى اين همه طغيان مىآورد، استغناى باطنى بسيار بدتر و دشوارتر است. ابنسينا در اشارات خود به اين مطلب اشاره كرده و گفته است: العارف يخلق بهمّته. آيا كسى كه قدرت خالقيّت در خود يافت، به خدايش ـ كه خالق اوست ـ گردن مىنهد؟
فردى را مىشناختم كه با گردشِ مختصرى در رياضت، قدرتى يافت. شخصى را در يزد، مورد نظر داشت. او را خواست. آن مرد در مدّت 24 ساعت، نزد اين آمد. (در آن سالهاى دور كه وسائل نقليه به اين راحتى نبودند) و هستى خود را به مُرشد تسليم كرد.
از سوى ديگر بايد بدانيد كه شيطان، بسيار علم و قدرت دارد و مىداند كه چگونه هر كسى را از راه خودش فريب دهد. او گام به گام، در قلب سالك طريق مىاندازد كه: «غصّه نخور كه به نفس مطمئنّه رسيدى!»
تكيه بر نفس، اوّل جنگ با خداست. گدايى نكردن به درگاه خدا، نخستين گام در ترك عبوديّت است. بايد از عقوبت الاهى نگران باشيم و خود را در امان ندانيم تا از ته دل، بنده خدا شويم. و گر نه غرور به قدرت معنوى پيش مىآيد؛ گر چه به تعليم شيطان، ادّعاى خود را با يك كلمه «الحمدللّه» همراه كنيم. (بگوييم: الحمدللّه به چنين مقامى رسيدم!)
فردى بود كه به قدرتهايى رسيده بود. از خدا خواست كه او را به رويّه صاحب