بنابراين، همانطور كه كربن مىنويسد: اگر پيامبر صلى الله عليه و آله وسلمفرمود: «زمان شكل دايرهاى دارد» (استدارهالزمان)، نمىخواست بگويد كه در مقطع تجلّى زمينى حضرتش زمان به مبدأ خويش باز مىگردد، بلكه حقيقت مابعدالطّبيعى محمّدى در آغاز رسالت انبيا قرار داشت و تجلّى زمينى اين حقيقت هم خاتم نبوّت است و هم خاتم انبيا. اين نقطه در آنِ واحد، هم نقطه فرجامين نبوّت استـ كه حقيقت محمّدى همچنان در آن مخفى مىماندـ و هم نقطه آغازين دور تجلّى آن، حكايت از لحظه ممتاز تعادل ميان ظاهر و باطن دارد. (11: ص 77ـ 78) به عبارت ديگر، دور نبوّت محمّدى جامع ميان ظاهر و باطن است.
تنزيل به خودى خود، كافى نيست. تنزيل در كنار تأويل، كمال مىيابد. «تنزيل به بيان دقيق، به معناى دين شريعت، همان نصّ كلام خداست كه فرشته [ جبرئيل] به پيامبر صلى الله عليه و آله وسلمالقا كرده است. تنزيل به معناى فروفرستادن وحى از عالم بالا است.» ولى «تأويل به لحاظ ريشه لغوى و به صورت معكوس، به معناى بازگرداندن، به عقب بردن، بازگشت به اصل خويش و به مكانى است كه از آن آمدهايم و در نتيجه، به معناى بازگشت به معناى حقيقى و اصيل يك متن است. (12: ص 29) همانطور كه در «كلام پير»، اثرى فارسى در زمينه عرفان اسماعيليّه، آمده است، «تأويل از اوّل است و اوّل چيزى به اصل خود رسانيدن... پس صاحب تأويل آن كس باشد كه سخن را از ظاهر خود برگرداند و به حقيقت آن برساند.» (همان)
گويا بدون تأويل، غايت تنزيل تحقّق نمىيابد. اگر تنزيل از سوى خداى حكيم است، ممكن نيست اين تنزيل بىهيچ هدفى تا بىنهايت ادامه پيدا كند. اين تنزيل بايد هم خود به غايتى ختمشودوهممخاطب خويش رابه غايتى برساند واين غايت نمىتواند چيزى درمرتبه بشرى وناسوتى ماباشد.بنابراين،چنين غايتى،در نوعى بازگشت به اصل، در «به اصل خود رسانيدن» محقّق مىشود و آن غايت همان است كه مبدأ تنزيل بوده است. به عبارتى، مبدأ تنزيل عين منتهاى تأويل است.
4. بحث هانرى كربن درباره تأويل، ژرفاى خاصّى دارد. تأويل به اين معنا راه را بر هر گونه تقليلگرايى (reductionism) در مورد زبان وحى مىبندد. ديگر نمىتوان