خصوص نظريّه امامت و تصوّف، جمع كردهاند؛ ولى صوفيان سنّىمذهبـ كه به نظريّه امامت معتقد نيستندـ در توجيه فرآيند تأويل به معنايى كه در اينجا مورد نظر است، ناكام مىمانند.
به بيان دقيقتر، مىتوان گفت صوفيان سنّىمذهب در مورد اصل تأويل و همچنين نياز به ولى (قطب) با شيعيان همداستاناند؛ ولى در تعيين مصداق آن، با شيعيان اختلاف نظر دارند. به گفته هانرى كربن:
يقينا در همين موضع است كه تصوّر شيعيان و متصوّفه غير شيعى از سلسله مراتب باطنى با هم متفاوت مىشود؛ زيرا متصوّفه غيرشيعى... وظيفهاى را كه تشيّع در آغاز براى امام در نظر گرفته است، به مفهوم خويش درباره قطب منتقل ساختهاند. بنابراين تصوّف سنّى به نحوى سعى كرده است، نوعى امامشناسى بدون امام بنياد كند؛ يعنى چيزى كه مىتواند شبيه به مسيحيّتى باشد كه بخواهد مسيحشناسى بدون مسيح بنياد كند. در نتيجه، نوعى ابهام مشخّص در اوج سلسله مراتب باطنى اين نوع تصوّف وجود دارد. (همان)
گويا همانطور كه مسيحشناسى بدون مسيح تناقضآميز است، امامشناسى بدون امام نيز عارى از تناقض نيست. به هميندليل، اگر كسى قائل به قطب باشد و قطب را غير از امام بداند يا به عبارت ديگر، قطب را بر جاى امام بنشاند، به تعبير هانرى كربن دست به نوعى «غصب مابعدالطبيعى» زده است. (8: ص 151) گاهى متصوّفه اهل سنّت، ولايت نهايى را از آن پيامبر صلى الله عليه و آله وسلمدانسته و او را قطب الأقطاب به شمار آوردهاند؛ ولى پيامبر صلى الله عليه و آله وسلمنيز نمىتواند به عنوان امام و معلّم تأويل پاينده ايفاى نقش كند. تأويل پاينده فقط در صورت وجود امام زنده محقّق مىگردد. به همين دليل، اعتقاد شيعيان به نظريّه امامت و به خصوص وجود امام عصر عجّلاللّهتعالىفرجه بهتر از هر اعتقاد ديگرى مىتواند سرشت عالم معنويّت راـ كه بر پايه تأويل متن و تأويل نفس برپا شده استـ تبيين كند.