تأويل پاينده و لزوم امام زنده - صفحه 135

همين است. در اين نوشتار، به عنوان مقدّمه‏اى بر انديشه‏هاى اين محقّق در زمينه امام‏شناسى، فقط مى‏توانيم تبيينى از ديدگاههاى وى درباره تأويل شيعى ارائه كنيم و نشان دهيم كه بر اساس چنين تبيينى از تأويل شيعى، بايد اين تأويل را تأويل پاينده و مستمر دانست؛ و اگر تأويل بما هو تأويل، نياز به معلّم تأويل (امام) دارد، تأويل پاينده نيز نيازمند امام پاينده يا امام زنده است.
2. هانرى كربن در «تاريخ فلسفه اسلامى» در بحث از منابع تفكّر فلسفى در اسلام، اصلى‏ترين منبع اين تفكّر را تفسير معنوى يا به تعبير بهتر، تأويل قرآن مى‏داند. اين همه اهتمام به مسئله تأويل، آن هم در كتابى كه به موضوع تاريخ فلسفه اسلامى اختصاص يافته است، از پيوند تنگاتنگ ميان تعقّل و تأويل در دين اسلام، حكايت دارد. البتّه مسئله تأويل، مسئله‏اى خاّص مسلمانان يا متفكّران مسلمان نيست؛ بلكه مسئله همه اديان صاحب كتاب آسمانى است. مى‏دانيم كه در ميان اديان مختلف، خانواده‏ى اديان ابراهيمى، يعنى يهوديّت، مسيحيّت و اسلام، سه دين داراى كتاب‏اند. همين كتابى كه به عنوان نامه خداوندى در اختيار پيروان اين اديان قرار گرفته، وظيفه تأمّل و تدبّر در معناى حقيقى آن را واجب گردانيده است. چيزى كه پيامبران اين اديان در اختيار بشر نهاده‏اند، كلامى است حاوى حقايقى بسيار عظيم‏تر از آنچه در طور زمان و مكان ما بگنجد.
آرى، اين حقايق چنان برتر از ظرفيّت جهان محسوس و مادّى ماست كه نسبت آن به حرف و لفظ بشر، نسبت بحر به كوزه است؛ چنان است كه بخواهند بحرى را در كوزه بريزند. بديهى است كه اين ظرف كوچك تحمّل آن بحر عظيم را ندارد. دست كم زبان بشرى تاب آن را ندارد كه همه آن حقيقت را به يكباره، در اختيار بشر بگذارد. زبان بشرى در بهترين حالت، فقط مى‏تواند رمز يا مثالى از يك مرموز يا ممثول باشد (در ادامه نوشتار معناى اين اصطلاحات را توضيح خواهيم داد). به همين دليل است كه در تبيين اينكه چرا به ظاهر، نوعى گسستگى يا ناسازگارى منطقى در ميان آيات قرآن به چشم مى‏خورد، گفته‏اند: مَثَل زبان بشرى در قياس با كلام خدا، مَثَل موجى است كه به صخره‏اى عظيم برخورد كند؛ در اين حالت، آن

صفحه از 153