تأويل پاينده و لزوم امام زنده - صفحه 151

قرآن، هم قرآن را تأويل كند و هم خويش را، هم قرآن را به مراتب معنايى برتر عروج دهد و هم در ساحت باطن، در نفس، خويش نيز معراجى داشته باشد، نيازمند معلّمى آشنا به اين مراتب و بواطن است؛ نيازمند كسى است كه غيب عالم را بشناسد. راهى كه آدمى در پيش دارد، قدم نهادن در ظلمات (غيب عالم) در پى آب حيات است و در اين مسير به «خضر راه» نيازمند است. وقتى امام على عليه ‏السلام مى‏فرمايد: «من به راههاى آسمان آگاه‏تر از راههاى زمينم» به همين معنا نظر دارد. سخن امام بدين معنا نيست كه او راههاى جهان آفاقى را مى‏شناسد (هرچند بعيد نيست كه عوالم آفاقى را بشناسد)، بلكه تا آنجا كه به ولايت امام مربوط است، مراد حضرتش اين است كه به راههاى جهان انفسى آگاه است.
در حقيقت، امام مى‏خواهد بگويد كه من راههاى بازگشت به اصل را نيك مى‏شناسم و مى‏توانم در اين مسير، دستگير مؤمنان باشم. امام راهنماى آدمى در تأويل است و آن هم تأويلى كه به واقع، نوعى معراج است. هانرى كربن معراج پيامبر صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله ‏وسلمرا واقعه‏اى مى‏داند كه مثل اعلا و نمونه كامل سلوك عرفانى است. عملى را كه پيامبر صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله ‏وسلمتوأمان هم در روح و هم در جسم خويش انجام داد، مؤمنان و اهل معنا بايد در يك سير انفسى، يعنى تنها در روح و نه در جسم، تكرار و تجديد كنند. (7: ص 167) هرچند معراج پيامبر نوعى سير آفاقى بوده است، ولى اين معنا به هيچ‏وجه با انفسى‏بودن آن سير ناسازگار نيست.
در هر حال، تأويل، هم تأويل متن و هم تأويل نفس، هر دو تأويل پاينده است. تنزيل قرآن‏ـ كه در قوس نزول فرود آمده و به‏سان يك رمز پايان‏ناپذير در اختيار ما قرار گرفته است‏ـ از طريق فرآيند تأويل و در قوس صعود، بايد به مبدأ اصلى‏اش بازگردد. همچنين وجودى هم كه بر تأويل ولايت دارد، بايد وجودى پاينده باشد؛ زيرا اگر تأويل بدون معلّم تأويل، كارآمد نيست و اگر تأويل فرآيندى پاينده است، معلّم تأويل نيز بايد وجودى پاينده باشد. اينجاست كه نظريه امامت شيعه، در قياس با ديگر نظريّات، در موضعى برتر قرار مى‏گيرد. در عالم اسلام، نظريّه تأويل ميان تصوّف و تشيّع مشترك است. صوفيان و عارفان شيعه مذهب، ميان تشيّع و به

صفحه از 153