خداوند سبحانه مفطور است، ولى چون اين فطرت به معناى ايمان و اسلام نيست، او نه مؤمن است و نه كافر؛ يعنى فطرت به اين معنا نيست كه هر نوزادى كه به دنيا مىآيد، مؤمن است؛ پس فطرت اسلام با فطرت مورد بحث متفاوت است. زيرا فطرت اسلامـ كه در فقه، احكام خاصّى داردـ اختصاص به فرزندانى دارد كه از پدر و مادر مسلمان يا از پدر مسلمان و يا مادر مسلمان به دنيا مىآيند؛ ولى فطرت مورد بحث شامل همه نوزادانى است كه به دنيا مىآيند؛ اعمّ از مسلمان و غير مسلمان. پس همه فرزندان بنىآدم، آنگاه كه به دنيا مىآيند، معرفت خداوند سبحانه را دارند و اصل اين معرفت پيش از اين، در عوالمى كه بر ايشان گذشته، به تعريف الاهى برايشان حاصل شده است. بنابراين، وقتى خداى تعالى فطرت را قابل تبديل و تغيير نمىشمارد، روشن است كه منظور از آن همين معرفت خداست كه فعل اوست؛ امّا در ايمان، اسلام، كفر، شرك، يهوديّت، نصرانيّت و امثال اينهاـ كه افعال اختيارى بشرند و انسانها در انتخاب آنها آزادندـ جاى تغيير و تبديل وجود دارد.
پس وقتى در روايت مىگويد: هر مولودى با فطرت به دنيا مىآيد، جز اينكه پدر و مادرش او را يهودى يا نصرانى مىكنند، معنايش اين است كه اصل اقتضاى آن معرفت خداـ كه فعل خداستـ اين است كه انسان تسليم آن شود و با ميل و رغبت از آن اطاعت كند؛ ولى چون انسان به خاطر اميال و لذّتها و هواى نفس با آن مخالفت مىكند، به جاى اينكه تسليم گردد، به انكار آن مىپردازد و براى خداى خويش شريك قرار مىدهد و از پيمان عبوديّت او خارج مىشود.
4ـ 8) ميرزا ابوالحسن شعرانى
ايشان معتقداست كهمعرفت فطرى همانادراك كلّيّات عقلى است كه در كودكان پنج ساله هم صورت مىگيرد. وى درباره همه ذرّيّه حضرت آدم عليه السلام مىفرمايد:
كلّهم مستعدّون بفطرتهم لفهم التوحيد و معرفة التكاليف و إنّما يختلفون فيما سوى ذلك. ألاترى أنّ كلّ من يتكلّم يستعمل في كلامه ألفاظاً تدلّ على معاني كليّة غير مدركة بالحواسّ؟ بحيث إذا عدّ كلماته كانت الأسماء الجزئيّة