معرفت فطرى در احاديث ـ بررسى آراى دانشمندان - صفحه 33

فطرت همان است كه هرچيزى به خودى خود وبدون وجود مانعى، مقتضى آن است؛ پس وقتى‏گفته مى‏شود:«راستى فطرى بشر است» معنايش اين‏است كه انسان به خودى خود،حالت فطرى‏اش مقتضى‏آن است‏كه سخنش راست باشد و اين فطرت در انسان به طور قالب، تداوم دارد و گاهى هم به سبب مانعى قوى‏تر، از او زايل مى‏شود و به دروغ روى مى‏آورد؛ چنان‏كه اين سخن كه: فرود آمدن سنگ به زمين، طبيعى است؛ به اين معنا است كه سنگى كه در هوا در حركت است، به خودى خود، به زمين فرود مى‏آيد. اين بدان معناست كه ممكن است سنگ به واسطه مانع و به اجبار، از فرود آمدن باز ماند. بنابراين فطرى بودن اسلام در بشر نيز با اين منافات ندارد كه روزى وجود مانعى او را به مخالفت با فطرت خويش وادارد. تعبير فنّى در اين مورد آن است كه «فطرت اقتضاست نه ضرورت»؛ همان‏طور كه حديث «هر مولودى بر فطرت به دنيا مى‏آيد؛ جز اينكه پدر و مادرش يهودى و نصرانى‏اش مى‏كنند» بر اين امر دلالت دارد.
مرحوم شهرستانى حقيقت فطرت را در باب معرفت خدا و اسلام بيان نمى‏كند كه آيا مراد از آن همان معرفت عقلى هر انسان عاقل است يا امرى ديگر وراى معرفت عقلى؟ معلوم است كه اگر مراد از فطرت همان تعريف الاهى باشد (يعنى اينكه خداوند خود را به همه انسانها معرّفى كرده است) در اين صورت، روشن است كه معرفت خدا به تعريف او امرى ضرورى خواهد بود و به خواست و با تعريف او براى خلق حاصل مى‏شود. به عبارت ديگر، اين تعريف به تكوين الاهى تحقّق پيدا مى‏كند و انسان در مقابل آن جز انفعال و قبول چاره‏اى ندارد؛ ولى آن‏گاه كه معرفت در انسان حاصل مى‏شود، او آزاد است كه به آن ايمان آورد و بدان معتقد گردد يا آن را انكار كند و كافر شود؛ ليكن اگر براى انسان هواى نفس و موانع ديگرى در كار نباشد و او را به همان معرفت تذكّر داده و متنبّه كنند، به طور عادى، در مقابل آن تسليم شده، به آن ايمان پيدا مى‏كند؛ ولى وجود هواى نفس و پدر و مادر غير مؤمن موجب مى‏شود كه او از ايمان به آن دورى كند.

صفحه از 42