واژه «كِذْبَة» بر وزن «فِعْلَة» به معناى هیئت و حالت دروغ گفتن است ۱، یعنى نوعِ دروغ؛ و امام اظهار مىكند كه هیچ نوع دروغى نمىگوید. تا زمانى كه چنین مبنایى از اخلاق بر تمام روابط و مناسبات حاكم نشود، چیزى به نام عدالت جلوه نمىیابد. از بستر دروغ و ناراستى، عدالت برنمىخیزد، بلكه با ظهور كمترین دروغ، عدالت پژمرده مىشود و مىمیرد. از این روست كه امام علیه السلام براى زیر و رو كردن مناسبات ستمگرانه، این گونه تعهّد مىنماید؛ و در واقع مىآموزد كه تا دروغى هست _ به هر بهانه، از هر جایگاه، از سوى هر كس، و تحت هر شرایطى _ سخن از عدالتخواهى، و گمان تحقق عدالت، دور از واقع است. و مىدانیم كه آن امام راستین در مسیر عدالتخواهى و در راه عدالتبرپایى هرگز هیچ نوع دروغى نگفت؛ نه دروغ توریهاى، نه دروغ مصلحتى، و نه دروغى با عنوان ضرورت حكومتى.
شاخصه شیعه على علیه السلام بودن نیز همین است، چنانكه در حدیث امام كاظم علیه السلام آمده است:
إِنَّمَا شِیعَةُ عَلِی مَنْ صَدَّقَ قَوْلَهُ فِعْلُهُ۲؛
شیعه على فقط كسى است كه كردارش گفتارش را تصدیق كند.
5. هیچ حركتى در زندگى و هیچ برنامه و اقدام عدالتخواهانه، با بىاخلاقى به فرجام نیک منجر نمىشود، بلكه سر انجام خلافكارى و گناهورزى و اخلاقشكنى، جز تباهى و نابودى نیست: «أَلَا وَ إِنَّ الْخَطَایا خَیلٌ شُمُسٌ حُمِلَ عَلَیهَا أَهْلُهَا وَ خُلِعَتْ لُجُمُهَا فَتَقَحَّمَتْ بِهِمْ فِی النَّارِ».
این تصور كه پیش بردن كارى با بىاخلاقى، هر چند آن كار عنوان عدالت بر پیشانى داشته باشد، راه به كمال و رستگارى ببرد، تصورى باطل است.
6. از منظر امیر مؤمنان على علیه السلام آن چه راه زندگى به سوى كمال و سعادت را هموار مىكند، و مسیر عدالت را به درستى مىگشاید، اخلاق است: «أَلَا وَ إِنَّ التَّقْوَى مَطَایا ذُلُلٌ حُمِلَ عَلَیهَا أَهْلُهَا وَ أُعْطُوا أَزِمَّتَهَا فَأَوْرَدَتْهُمُ الْجَنَّةَ».
مرحوم آیة الله طالقانى در باره این سخن امام مىنویسد:
در سایه حكومت تقوا، هر كس به آرزوى خود مىرسد و از آسایش و نعمتهاى عادلانه بهرهمند مىگردد، و آب عدالت زراعت همه را سیراب مىكند ۳.
به واقع چنین است كه اگر حكومت تقوا از زندگى آدمیان سایه برگیرد، هیچ چیز نمىتواند به درستى آنان را در مرز نگه دارد، و تحقق عدالت نیز بدون پروادارى آرزویى دستنایافتنى، یا پیوسته در معرض آسیب و تباهى است.
1.الفیة ابن مالک فی النحو و الصرف، ص۴۱
2.الکافی، ج۸، ص۲۲۸
3.پرتوی از نهجالبلاغه، ج۱، ص۲۲۵