أَتَأْمُرُونِی أَنْ أَطْلُبَ النَّصْرَ بِالْجَوْرِ فِیمَنْ وُلِّیتُ عَلَیهِ؟ وَ اللهِ لَا أَطُورُ بِهِ مَا سَمَرَ سَمِیرٌ، وَ مَا أَمَّ نَجْمٌ فِی السَّمَاءِ نَجْمًا 1؛
آیا مرا فرمان مىدهید تا پیروزى بجویم به ستم كردن در باره آنان كه سرپرست ایشانم؟ به خدا كه نپذیرم تا جهان سرآید، و ستارهاى پى ستارهاى برآید.
امام على علیه السلام با تمام توان به دنبال تحقق عدالت بود، و آن مقدار كه قابلیت فرهنگى _ اجتماعى اجازه داد، آن را محقق ساخت، چنان كه خود فرمود:
وَ أَلْبَسْتُكُمُ الْعَافِیةَ مِنْ عَدْلِی 2؛
از عدالت خود، لباس عافیت بر تنتان كردم.
امّا در این راه ذرّهاى از اخلاق و ضوابط اخلاقى فاصله نگرفت، و حاضر نشد با كمترین فاصله گرفتن از اخلاق قدمى در تحقق برنامه عدالت خود بردارد؛ زیرا آن حضرت به خوبى مىدانست كه با فاصله گرفتن عدالت از اخلاق، هر چند كمترین فاصله باشد، عدالت از حقیقت خویش تهى مىگردد و به سرعت به ضدّ خود قلب ماهیت مىدهد.
امیر مؤمنان على علیه السلام حیات هر چیز را در گرو عدالت معرفى كرده، و عدالت را مدار همه اقدامات، برنامهها و سیاستها دانسته است، امّا عدالتى كه همه اجزا و ساختار و جهت آن اخلاقى است. از این روست كه چون مالک اشتر را به بر پایى عدالت مىخواند، آن را از هر سو با تعلیمات اخلاقى معنا مىبخشد؛ آن گاه كه مىفرماید:
وَ إِنَّ أفْضَلَ قُرَّةِ عَینِ الْوُلَاةِ اسْتِقَامَةُ الْعَدْلِ فِی الْبِلَادِ 3؛
و بىگمان بهترین روشنایى چشم سرپرستان، پایدار شدن عدالت در كشور است.
این آموزه بلند و اساسى، پیچیده در دهها فرمان اخلاقى است، كه بىگمان بدون پاسداشت آنها، عدالتى بر پا نخواهد شد. در این جا تنها به مواردى از این دست از ابتداى عهدنامه مالک اشتر تا انتهاى آن اشاره مىشود تا روشن گردد كه مهمترین فرمان حكومتى امیر مؤمنان على علیه السلام براى بر پایى عدالت چگونه با اخلاق تنیده شده است:
1. «أمَرَهُ بِتَقْوَىَ اللهَ؛ او را فرمان داد به در پیش گرفتن پرواى خدا».
2. «وَ أَمَرَهُ أَنْ یكْسَرِ نَفْسَهُ مِنَ الشَّهَوَاتِ، وَ یزَعَهَا عِنْدَ الْجَمَحَاتِ، فَإِنَّ النَّفْسَ أَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَاللهُ؛ و او را فرمان داد كه نفس خویش را از پیروى شهوتها مهار سازد، و در هنگام سركشىها آن را [از نافرمانىها] بازدارد؛ زیرا نفس، فرماندهنده به بدى است مگر آن كه خدا رحم فرماید».
3. «فَامْلِكَ هَوٰكَ، وَ شُحَّ بِنَفْسِكَ عَمَّا لَا یحِلُّ لَكَ فَإِنَّ الشُّحَّ بِالنَّفْسِ الْإِنْصَافُ مِنْهَا فِیمَا أَحْبَبْتَ وَكَرِهْتَ؛ پس، هواى نفس خویش را در اختیار گیر و در میدان دادن به نفس و آن چه بر تو روا نیست بخل