تبيين مباحثى از توحيد در پرتو معارف اهل بيت عليهم السلام (2) - صفحه 148

داده‏اند و حتّى بحث سنخيّت و ضرورت را آورده و سخن از نحوه صدور و قاعده «الواحد لا يصدر عنه الّا الواحد» پيش آورده‏اند. اين همه ناشى از آن است كه به منعى كه از شرع در اين باب آمده توجّه نكرده و براى حوزه انديشه و بحث، حريمى قائل نشده‏اند. ۱
ادّعاى ما اين است كه نظريّه مزبور، كمال مشابهت با نظريّه فلاسفه و حكما دارد و عليرغم بناى اوّليّه‏اى كه گذاشته شده، ذهنيّتهاى فلسفى كاملاً در تقرير مباحث، تأثيرگذار بوده و روايات هم بعضاً بر همين اساس تفسير شده است. سخن اين است كه اگر اين پيش‏فرض‏ها دخالت داده نمى‏شد، نتايج ديگرى به دست مى‏آمد كه همخوانى بيشترى با كتاب و سنت داشت. اينك خلاصه‏اى از طرح فلسفى توحيد را بيان و با نظريّه مزبور مقايسه مى‏كنيم.
پيشتر گفتيم كه از نظر فلاسفه علم با تقسيم انحصارى، به حصولى و حضورى منقسم مى‏شود. ۲ معرفت خداوند نيز از اين دو قسم بيرون نيست. البتّه خدا داراى ماهيّت نيست ولى مفهومى را در خود دارد كه حاكى كمال نامحدود است. ۳ سخن در مورد علم حضورى به خداى متعال را به مجال ديگرى وامى‏نهيم و صرفاً در مورد معرفت حصولى به خدا سخن مى‏گوييم؛ چنانكه در نظريّه مزبور نيز همين معرفت توضيح داده شده است.
اوّلين نكته‏اى كه بايد به آن توجّه داشت اين است كه علم حصولى به تصوّر و تصديق منقسم مى‏شود. ۴ تصديق نيز فرع بر تصوّر است. بنابراين اگر معرفت حصولى به خدا امكان‏پذير باشد، بايد خدا قابل تصوّر باشد. ۵ امّا مسئله مهم، كيفيّت تصوّر خداست. اين مسئله ازطريق تصوّر معقولات ثانيه فلسفى حل مى‏شود. يعنى مى‏گويند تصوّر خداوند از نوع ماهيّات نيست تا لازم آيد ذهن قبلاً به فرد و مصداق آن از راه حواسّ ظاهره و باطنه رسيده باشد، بلكه اين تصوّر از نوع تصوّر آن سلسله معانى و مفاهيم است كه معقولات ثانيه فلسفى ناميده مى‏شود و انتزاعى و اعتبارى است. ۶ اين مفاهيم عقلى در صورتى كه از وسعت و كلّيّت كافى برخوردار و از شوائب نقص و امكان بركنار باشند، مى‏توانند وسيله معرفت خدا قرار بگيرند. ۷ البتّه نتيجه چنين معرفتى، شناخت كنه ذات خدا نيست بلكه شناخت وجه اوست. اصولاً اكتناه نسبت به ذات خدا محال است؛ چراكه معلول نمى‏تواند احاطه به علّت پيدا كند و قاهريّت و تسلّط علّت بر معلول، سبب مى‏شود كه معلول فقط از دريچه وجود خود به علّت، معرفت بالوجه پيدا كند. ۸
مبناى فلسفى ديگرى كه در اين بحث استفاده مى‏شود، اشتراك معنوى وجود است. گفته مى‏شود كه مفهوم وجود بين همه موجودات از واجب و ممكن، واحد است. ۹ سپس صفات ديگر واجب، ازقبيل علم و قدرت، از عوارض موجود بما هو موجود دانسته مى‏شود و لذا اين صفات نيز ميان واجب و ممكن، مشترك معنوى است. ۱۰ آنگاه از اشتراك در مفهوم وجود، اشتراك در حقيقت وجود استفاده مى‏شود و قول به تشكيك وجود و وحدت سنخى وجود نتيجه گرفته مى‏شود. ۱۱
به نظر ميرسد مطالب فلسفى فوق - بجز بحث معرفت بالوجه و مطلب اخير، يعنى وحدت سنخى وجود - مورد قبول نظريّه مورد بحث، واقع شده است؛ هرچند كه معمولاً از استفاده از اصطلاحات فلسفى احتراز شده است. اوّلاً آنچه به عنوان معرفت خدا از آن سخن به ميان آمده، معرفت ذهن ناميده شده كه همان علم حصولى است:
وقتى معرفت ذهن به خدا صحيح است كه بفهمد او مانند مخلوقات نيست. ۱۲
ثانياً مسئله لزوم تصوّر خدا به اين شكل بيان شده كه اگر كلمه وجود در خدا و خلق به يك معنا نباشد، اقرار به خدا صورت نمى‏گيرد و كار به جحود و انكار مى‏رسد:

1.همان، ص ۱۲۶

2.سبزوارى، منظومه، ج ۱، ص ۷۷

3.جوادى آملى، مبدأ و معاد، ص ۱۲۷

4.ملاصدرا، اسفار، ج ۶، ص ۱۳۶

5.علّامه طباطبايى و شهيد مطهرى، اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج ۵، ص ۱۰۳

6.مصباح يزدى، آموزش فلسفه، ج ۲، ص ۳۶۹

7.اسفار، ج ۱، ص ۱۱۳-۱۱۴؛ لمعات الهيه، زنوزى، ص ۸۱؛ حكمت الهى، الهى قمشه‏اى، ص ۲۳۳

8.اسفار، ج ۱، ص ۳۵

9.همان، ج ۶، ص ۳۳۵

10.منظومه، ج ۲، ص ۱۰۴

11.سفينه، ش ۴، ص ۵۴

صفحه از 147