مناظره امام صادق علیه السلام و طبيب هندى

مناظره امام صادق علیه السلام و طبيب هندى

يكى از دوستان صميمى امام صادق عليه السلام به نام «مُفَضَّل» ، براى امام نامه‏ اى به اين مضمون نوشت كه : اخيراً عدّه ‏اى در جامعه ما پيدا شده ‏اند كه منكِر وجود خدا هستند و در اين زمينه با مردم بحث و گفتگو مى‏ كنند . ضمناً از امام خواست كه كتابى در باره ردّ شبهات آنها تأليف نمايد .

مناظره امام صادق و طبيب هندى‏

يكى از دوستان صميمى امام صادق عليه السلام به نام «مُفَضَّل» ، براى امام نامه ‏اى به اين مضمون نوشت كه : اخيراً عدّه ‏اى در جامعه ما پيدا شده‏ اند كه منكِر وجود خدا هستند و در اين زمينه با مردم بحث و گفتگو مى‏ كنند . ضمناً از امام خواست كه كتابى در باره ردّ شبهات آنها تأليف نمايد .

نسخه درمان وسوسه ‏ها

امام در پاسخ او نوشت : ... يكى از نعمت‏هاى بزرگى كه خداوند به بشر عنايت فرموده ، اين است كه آنها را با سرشت خداشناسى آفريده و [ بر اين اساس ، ]از آنها به شناسايى خود اعتراف گرفته و كتابى براى آنها فرستاده كه نسخه درمان تمام وسوسه‏ ها و شبهات است ... .

به جان خودم سوگند كه خداوند در شناساندن خود به اين مردم نادان ، كوتاهى نكرده است ؛ زيرا آنان نظام شگفت و دقيق آفرينش خويش و آسمان‏ها و زمين را كه به طور روشن و آشكار بر وجود نظم دهنده آنها دلالت مى‏ كند ، مشاهده مى‏ نمايند .

فلسفه انكار خدا

اين گونه مردم ، بايد فلسفه انكار خدا را در وجود خود ، جستجو كنند ؛ زيرا آنان مردمى هستند فاسد و مرتكب‏شونده انواع گناهان و آلودگى‏ها و هوسرانى‏ها و مردمى هستند كه به گناه و آلودگى عادت كرده ‏اند و در نتيجه تمايلات ، زمام اختيار از كف آنها ربوده و از بس كه ظلم كرده ‏اند ، شيطان بر آنها چيره شده است . بدين‏سان خداوند ، شايستگى پذيرش حقيقت را از چنين افرادى سلب مى‏نمايد .

دلايل روشن وجود خدا

شگفت از آفريده ‏اى كه خيال مى‏كند خداوند ، قابل شناسايى نيست ، در صورتى كه علائم مصنوع بودن را در خود ملاحظه مى‏ كند و نظام دقيقى در وجود خويش مى ‏بيند كه عقلش را حيران و انكارش را باطل مى ‏نمايد!

به جان خودم سوگند ، اگر اين افراد درباره نظام باعظمت آفرينش و پديد آمدن موجودات و تكامل آنها از حقيقتى به حقيقت ديگر و از شكلى به شكل ديگر ، دقّت كنند ، به وجود خالق و نظام دهنده جهان هستى پى مى‏برند ؛ زيرا هر پديده‏اى داراى تركيب و نظام خاصى است كه بر خالق و مدبّر حكيم آن دلالت مى‏نمايد .

داستان مناظره امام عليه السلام‏

بگذرم! نامه ‏ات به من رسيد و براى پاسخ به آنچه خواسته بودى ، داستان گفتگويى را كه با يكى از منكِران خدا داشتم ، برايت نوشته‏ام :

طبيبى بود اهل يكى از شهرهاى هندوستان ، كه زياد پيش من مى‏آمد و هميشه درباره عقيده خود با من بحث مى‏كرد .

در يك روز در حالى‏كه مشغول كوبيدن هليله ‏اى‏[۱] بود تا براى ساختن دارو استفاده شود ، باز سخن‏هاى گذشته را پيش كشيد .

جهان، ازلى و ابدى است!

طبيب : جهان هميشه بوده و هميشه خواهد بود ؛ درختى مى‏رويد و درختى از بين مى‏رود ، و يك نفر متولّد مى‏شود و ديگرى مى‏ميرد .

و چنين پنداشت كه هيچ‏گونه دليلى ، ادّعاى مرا در مورد شناخت خدا تأييد نمى‏كند و اين عقيده ، سنّتى است كه از پيشينيان به ما ارث رسيده و كوچك‏ترها به تقليد از بزرگ‏ترها ياد گرفته‏اند و تنها راه شناخت موجودات گوناگون ، حواس پنجگانه است .

راه شناخت‏

سپس گفت : با توجّه به اين‏كه تنها راه شناخت ، حس است ، شما از چه راهى براى شناخت خدا استفاده مى‏كنيد؟

امام عليه السلام : از راه عقل و دليل‏ هاى عقلى‏ .

طبيب : عقل بدون حواس پنجگانه هيچ چيز را نمى‏تواند درك كند . بنابراين ، عقل شما يا به وسيله چشم ، خدا را ديده يا به وسيله گوش ، آوازش را شنيده و يا به وسيله حواس ديگر ، او را درك كرده است .

پرسشى كه منكرين خدا نمى‌‏توانند پاسخ دهند

امام عليه السلام : پيش از اين‏كه وارد بحث شويم ، يك سوال از تو مى‏كنم : تو منكِر خدا هستى و من معترف به وجود او . ناچار ، يكى از ما راست مى‏گويد و ديگرى دروغ . آيا فرض ديگرى هم هست؟طبيب : نه .

امام عليه السلام : اگر در واقع ، عقيده تو درست باشد ، آيا من خطرى در پيش دارم؟

طبيب : نه .

امام عليه السلام : اگر در واقع ، عقيده من درست باشد آيا اين طور نيست كه من قطعاً هيچ خطرى در پيش ندارم و [ اين تويى كه ]با انكار خدا ، هلاكت و بدبختى گريبانگيرت شده است؟

طبيب : چرا .

امام عليه السلام : بنابراين ، كدام‏يك از ما دورانديش‏تر و به نجات نزديك‏تريم؟

غير محسوس ، وجود ندارد

طبيب : تو ؛ ولى عقيده تو به وجود خدا بر اساس ادّعا و ترديد است ، به خلاف عقيده من به نبودن خدا كه بر علم و يقين ، استوار است ؛ زيرا هر چيزى كه با حواس پنجگانه قابل درك نباشد ، وجود ندارد و خدا با هيچ يك از اين حواس ، قابل درك نيست .

غير محسوس بودن خدا دليل وجود اوست !

امام عليه السلام : تو ، چون با حواس پنجگانه نمى‏توانى خدا را درك كنى ، وجود او را انكار مى‏كنى ؛ ولى من ، چون با حواس پنجگانه نمى‏توانم خدا را درك كنم ، به وجود او اعتراف مى‏نمايم‏ .

طبيب : چه طور؟

امام عليه السلام : براى اين‏كه چيزى كه با حواس پنجگانه قابل درك باشد (مانند : اجسام ، رنگ‏ها و صداها) تغييرپذير و از بين رفتنى است و امكان ندارد كه آفريدگار نيز مانند آفريده ، قابل دگرگونى و زوال باشد .

طبيب : اين ، حرفى است ؛ ولى وجود خدا نمى‏شود ؛ چون من معتقدم كه تنها راه شناخت ، حس است و بدون حس ، امكان ندارد عقلْ چيزى را درك كند!

دليلِ نبودن؟

امام عليه السلام : عين ايرادى كه به من دارى ، به خودت نيز وارد است ؛ چون مى‏گويى هر چيزى را كه حس درك نكند ، وجود ندارد .

طبيب : چه طور؟ نفهميدم!

امام عليه السلام : به من ايراد گرفتى كه ادّعاى من به وجود خدا بدون دليل است . اين ايراد ، به تو هم وارد است ؛ زيرا دليلى بر نبودن خدا ندارى .

بر فرض كه عقيده تو درست باشد (يعنى هر چيزى كه حس آن را درك نكند ، وجود ندارد) ، مگر تو سراسر جهان را جستجو كرده‏اى و خدا را نيافته‏اى كه مى‏گويى چون او را احساس نمى‏كنم ، وجود ندارد؟

طبيب : نه ؛ من چنين جستجويى نكرده‏ام .

امام عليه السلام : بنابراين ، چه مى‏دانى؟ شايد اين چيزى را كه عقل تو آن را انكار مى‏كند ، در بعضى از آن مواردى كه حواس تو آنها را درك نكرده و تو نسبت به آنها احاطه علمى ندارى ، وجود داشته باشد!

طبيب : نمى‏دانم! شايد در آن موارد ، مدبّرى وجود داشته باشد و شايد هم وجود نداشته باشد .[۲]

پس گرفتن ادعاى اوّل‏

امام عليه السلام : بنابراين ، حرف اوّلِ خودت را پس گرفتى . تو مى‏گفتى : من يقين دارم كه خدايى وجود ندارد . و اكنون مى‏گويى : شايد باشد و شايد نباشد . پس ، از مرز انكار خدا بيرون آمدى و به مرز شك رسيدى . اكنون اميدوارم كه از مرز شك هم بگذرى و خداشناس گردى‏ .

اثبات خدا از طريق هليله!

طبيب : از چه راهى يقين به خدايى پيدا كنم كه حواسم آن را درك نمى‏كند؟

امام عليه السلام : از راه همين هليله‏اى كه مى‏خواهى با آن دارو بسازى‏ .

طبيب : اگر چنين باشد ، مطلب بهتر ثابت مى‏شود ؛ زيرا اين ، دليلى تجربى است و مورد پذيرش علم قرار گرفته است .

امام عليه السلام : من هم مى‏خواهم از راه اين هليله ، خدا را براى تو ثابت كنم ؛ چرا كه نزديك‏ترين چيزها به توست ، و اگر چيزى نزديك‏تر از آن بود ، به آن استدلال مى‏كردم ؛ زيرا هر چيز را كه تصوّر كنى ، داراى تركيب خاصى است كه دلالت بر مصنوع بودن آن مى‏كند ... .

امام عليه السلام : اين (هليله) را مى‏بينى؟

طبيب : آرى .

امام عليه السلام : آيا آنچه را در ميان اين هليله پنهان است ، مشاهده مى‏كنى؟[۳]

طبيب : تا نبينم ، نه .

امام عليه السلام : قبول دارى كه اين (هليله) داراى هسته‏اى است كه تو آن را نمى‏بينى؟

طبيب : تا نديده‏ام، چه مى‏دانم؟ شايد هيچ چيز در آن نباشد .

امام عليه السلام : قبول دارى كه در پس اين پوست ، مغز يا چيزى ديگر وجود دارد كه فعلاً از تو پنهان است؟

طبيب : تا نبينم ، نمى‏دانم . شايد باشد و شايد نباشد ... .

امام عليه السلام : قبول دارى كه اين (هليله) در زمينى مى‏رويد؟

طبيب : آن زمين و اين يك هليله را ديده‏ام ...!

امام عليه السلام : آيا اين هليله‏اى را كه مى‏بينى ، بر وجود هليله‏هاى ديگرى كه نديده‏اى [ و در سلسله پديدآورنده‏هاى اين هليله قرار گرفته‏اند] ، دلالت نمى‏كند؟

طبيب : چه مى‏دانم؟ شايد در دنيا ، غير از اين هليله ، هليله ديگرى نباشد . اگر هليله ديگرى را نيز ديدم ، به وجود آن اعتراف مى‏كنم .

امام عليه السلام : بگو ببينم آيا قبول دارى كه اين (هليله) از درختى بيرون آمده است ، يا اين‏كه مى‏گويى بدون درخت موجود شده است؟

طبيب : نه ؛ بلكه از درختى به وجود آمده است .

امام عليه السلام : آيا تو به وسيله يكى از حواس پنجگانه‏ات ، آن درخت كه فعلاً پيش تو حاضر نيست ، درك كرده‏اى؟

طبيب : نه .

اعتراف به نديده !

امام عليه السلام : بنابراين به وجود درختى اعتراف كردى كه با هيچ يك از حواس ، آن را درك نكرده‏اى، در صورتى كه مى‏گفتى : هر چه را حواس پنجگانه‏ام درك نكند ، به وجود آن اعتراف نمى‏كنم‏ .

طبيب : درست است كه من آن درخت را نديده‏ام ؛ ولى من مى‏گويم كه هليله و درخت آن و تمام موجودات ، از قديم قابل درك با حواس بوده‏اند ؛ ولى خدايى كه شما ادّعا مى‏كنى ، هيچگاه قابل درك با حواس [ نبوده و ]نيست . در اين مورد پاسخى دارى كه سخنم را رد كنى؟

امام عليه السلام : آرى . بگو ببينم آيا درخت اين هليله را پيش از روئيدنِ هليله ديده‏اى؟

طبيب : آرى .

امام عليه السلام : در آن وقت ، آيا هليله را در آن مشاهده مى‏كردى؟

طبيب : نه .

امام عليه السلام : اين طور نيست كه يك وقت به سراغ درخت رفتى كه هليله نداشت و پس از چندى دوباره آن را ديدى و هليله در آن يافتى و ديدى چيزى در آن پديد آمده كه قبلاً وجود نداشت؟

طبيب : نمى‏ توانم پديد آمدن هليله را انكار كنم ؛ ولى مى‏گويم هليله قبل از روييدن ، اجزائش به طور پراكنده در داخل درخت وجود داشته است .

امام عليه السلام : بگو ببينم آيا هليله‏اى را كه اين درخت از آن به وجود آمده است ، قبل از كاشتن ديده‏اى؟

طبيب : آرى .

امام عليه السلام : آيا احتمال مى‏دهى كه اين درخت با تنه و ريشه و شاخه‏ها و پوست‏ها و تمام ميوه‏هايى كه از آن چيده مى‏شود ، و نيز برگ‏هايى كه از آن مى‏ريزد ، در هليله‏اى باشد كه آن را به وجود آورده است؟

طبيب : نه ؛ عقل ، اين احتمال را نمى‏دهد و دل نمى‏پذيرد .

امام عليه السلام : بنابراين ، امورى كه ذكر شد ، در درخت پديد آمده است‏ .

طبيب : آرى ؛ ولى از كجا ثابت مى‏كنيم كه پديد آمدن هليله در درخت ، داراى سازنده است . اين را مى‏توانى ثابت كنى؟

امام عليه السلام : آرى ؛ ولى قول مى‏دهى كه با ديدن تدبير به مدبّر آن ، و با ديدن نقشه به نقّاش آن ، اعتراف كنى؟

طبيب : چاره‏اى جز اين نيست .

تشريح تدبير به كار رفته در هليله‏

امام عليه السلام : مى‏دانى كه اين هليله با اندازه‏گيرى معيّن و نقّاشى و تركيب خاصى صورت‏بندى شده و اجزاى مختلف و رنگ‏هاى گوناگون آن ، در داخل يكديگر جا داده شده‏اند : سفيد در زرد و نرم بر سخت ، و هر يك از طبقات مختلف آن ، داراى خاصيتى جداگانه است .

هليله داراى پوستى است كه آن را آب مى‏دهد و داراى عروقى است كه آب در آنها جريان دارد ، و برگ ، پوشش آن است كه آن را از سرما و گرما حفظ مى‏كند و مانع مى‏شود كه باد ، طراوت و شادابى هليله را از بين ببرد .

طبيب : اگر برگ روى هليله را فرا مى‏گرفت بهتر نبود؟

امام عليه السلام : تدبير خدا بهتر است . اگر چنان كه مى‏گويى ، بود ، نسيمى به آن نمى‏رسيد تا شادابش كند ، و نه سرمايى مى‏ديد تا آن را سخت نمايد ، و در اين صورت متعفّن مى‏شد ، و از طرفى چون نور خورشيد نمى‏ديد ، كامل نمى‏شد و نمى‏رسيد .

ولى [ در شكل كنونى ،] گاه خورشيد و گاه باد و گاه سرما مى‏بيند تا كامل مى‏گردد ، و اين امور را خداوند با قدرت لطيف و تدبير حكيمانه خود مقرّر فرموده است‏ .

طبيب : اين مقدار توضيح براى شناختن نقشه و شكل هليله كافى است . اكنون همان‏طور كه وعده داديد ، بفرماييد چه تدبيرى در آن به كار رفته است؟

امام عليه السلام : آيا اين هليله را پيش از كامل شدن ديده‏اى ، آن وقت كه دانه كوچكى بود و چيزى جز آب در ميانش نبود و هسته ، مغز ، پوست ، رنگ ، مزه ، و سختى نداشت؟

طبيب : آرى ، ديده‏ام .

امام عليه السلام : بگو بدانم اگر طرّاح حكيم و دانا در سازماندهى آن دانه بسيار كوچك - كه جز آب در ميان ندارد - دخالت نمى‏كرد ، امكان داشت كه قسمت‏هاى مختلف هليله با نظامى كه توضيح داده شد ، تشكيل گردد؟

اگر طرّاح هنرمندى درباره اين دانه ، طرح‏ريزىِ وجود هليله را نمى‏نمود ، نهايت اين بود كه با بزرگ شدن آن ، آبش زياد مى‏شد ؛ ولى هرگز هليله به وجود نمى‏آمد .

هليله، طرّاح و مدبّر خود !

طبيب : به وجود طرّاح و صانع هليله اعتراف مى‏كنم . از بيان شما كاملاً روشن است كه نه تنها هليله ، بلكه تمام موجودات هستى ، طرّاح و سازنده دارند ؛ ولى اين ، اعتراف به خدا نيست ؛ زيرا از كجا معلوم كه هليله و ساير موجودات ، خودشان طرّاح و سازنده خود نباشند؟

پاسخ امام عليه السلام‏

امام عليه السلام : با توجّه به نظام دقيق و حكيمانه‏اى كه مشاهده كردى ، تصديق نمى‏كنى كه سازنده هليله و ساير موجودات ، بايد حكيم و دانا باشد؟

طبيب : نه .

امام عليه السلام : آيا اين هليله را هنگام پديد آمدن و پس از اين‏كه فاسد مى‏شود و از بين مى‏رود ، ملاحظه كرده‏اى؟

طبيب : آرى ؛ ولى من اعتراف كردم كه هليله پديده است و نگفتم كه «صانع نمى‏شود پديده باشد» تا نتواند خود را بيافريند .

امام عليه السلام : تو ابتدا گفتى كه آفريننده حكيم ، ممكن نيست پديده باشد و بعد اعتراف كردى كه هليله پديده است . نتيجه اين دو اعتراف ، اين مى‏شود كه هليله مصنوع است و خداوند - عزّ و جلّ - صانع و سازنده آن .

اكنون اگر برگردى و باز بگويى كه هليله خودش را ساخته به آنچه انكار كرده‏اى (پديده بودن صانع) ، اعتراف مى‏كنى‏ .

اشتباه در نام‏گذارى !

علاوه بر اين ، تو با اعتراف به سازنده حكيم و دانا ، به خدا اعتراف كرده‏اى ؛ ولى در نام‏گذارى اشتباه مى‏كنى؟

طبيب : چه ‏طور .

امام عليه السلام : چون تو به وجود داشتن يك موجود حكيم و دقيق و با تدبير اعتراف مى‏كنى ؛ ولى وقتى از تو مى‏پرسم كه «آن كيست؟» ، مى‏گويى : هليله . بنابراين ، تو به وجود خدا اعتراف مى‏كنى ؛ ولى در نامگذارى ، اشتباه مى‏نمايى و نام خدا را هليله مى‏گذارى و اگر دقت كنى ، مى‏فهمى كه هليله كمتر از آن است كه بتواند خود را بيافريند و ناتوان‏تر از آن‏كه بتواند مدبّر خود باشد .

دليلى ديگر؟!

طبيب - كه خود را از پاسخْ ناتوان ديد ، گفت : آيا جز اين ، دليل ديگرى هم دارى؟

امام عليه السلام : آرى . بر اساس گفته تو ، بايد هليله بتواند طرّاح و سازنده خود باشد و بايد بداند كه چگونه خود را بسازد . بنابراين ، چرا خود را كوچك و ناتوان و ناقص ساخت و چرا از شكسته شدنش امتناع نمى‏كند و مانع از خوردن خود نمى‏شود؟

چرا خود را پست ، قابل خوردن ، تلخ ، بد شكل ، بى طراوت و خشك ساخت؟

طبيب : چون بيش از اين ، قدرت نداشت و يا قدرت داشت ، ولى مايل بود خود را اين طور بسازد .

امام عليه السلام : بگو ببينم چه وقتى اين هليله خود را ساخته و به تدبيرِ وجود خود پرداخته است؟ آيا پيش از اين كه وجود پيدا كند ، يا پس از به وجود آمدن؟

اگر بگويى : خود را پس از وجود يافتن آفريده ، كه اين سخن از روشن‏ترين محال‏هاست . چگونه مى‏شود هليله موجود و مصنوع باشد و سپس دوباره خود را بسازد؟ بنابراين ، نتيجه كلام تو ، اين مى‏شود كه يك هليله دو بار وجود پيدا كرده و ساخته شده است .

واگر بگويى : خود را پيش از وجود پيدا كردن آفريده و تدبير نموده ، بطلان اين سخن و دروغ بودن آن نيازى به توضيح ندارد ؛ زيرا هليله قبل از وجود ، چيزى نبوده تا بتواند خود را به وجود آورد .

تو چه‏ طور به من ايراد مى‏گيرى كه مى‏گويم : «چيزى كه وجود داشته (خدا) ، چيزهايى را كه وجود نداشته‏اند ، به وجود آورده است» ؛ ولى به سخن خودت ايراد نمى‏گيرى كه مى‏گويى : چيزى كه نيست (هليله قبل از وجود) ، چيزى را كه وجود ندارد ، به وجود مى‏آورد؟ فكر كن ، ببين عقيده كدام يك به حق نزديك‏تر است؟

نزديك‏تر به حق‏

طبيب : عقيده شما .

امام عليه السلام : بنابراين ، چه مانعى دارد كه با من هم‏عقيده شوى؟

طبيب : تا كنون برايم روشن شد كه موجودات مختلف و از جمله هليله طرّاح و سازنده خود نيستند ؛ ولى اين مطلب به ذهنم رسيد كه درخت ، سازنده هليله است ؛ زيرا هليله از آن بيرون مى‏آيد .

امام عليه السلام : بنابراين ، درخت را كه ساخته؟

طبيب : هليله ‏اى ديگر .

امام عليه السلام : بالاخره چى ؟ رشته هليله‏ها و درخت‏هايى كه آنها را به وجود آورده ، دنبال مى‏كنيم تا به اوّلين درخت برسيم . يا بايد بگويى اوّلين درخت را خدا ساخته و يا بايد بگويى بى نهايت درخت و هليله وجود داشته است ، كه اگر صورت دوم را انتخاب كنى ، از تو سؤالى داريم‏ .

طبيب : بپرس .

امام عليه السلام : تصديق مى‏كنى كه تا دانه هليله در دل خاك نرود و هستىِ خود را از دست ندهد ، از آن ، درخت به وجود نمى‏آيد ؟

طبيب : درست مى ‏فرماييد .

امام عليه السلام : پس از اين‏كه هليله هستىِ خود را از دست داد، درختْ صد سال زندگى مى‏كند . بنابراين ، مدبّر و مربّى درخت در اين مدّت كيست ؟

چاره‏اى ندارى ، جز اين‏كه بگويى : آفريننده درخت ؛ زيرا اگر باز بگويى : هليله، با فرض اين‏كه در مدّت مذكور هليله‏اى وجود ندارد ، منافات دارد .

طبيب : نه ، نمى‏گويم كه مدّبر درخت در اين مدّت، هليله است .

امام عليه السلام : بنابراين ، به وجود خداوند به عنوان آفريدگار و سازنده پديده‏ها اعتراف مى‏كنى . آيا باز هم ترديد دارى ؟

طبيب : توقّف دارم .

نيازمندى حس به عقل‏

امام كه مى‏دانست علت توقّف او حل نشدن مسئله «شناخت» است و طبيب ، تنها راه شناخت را حس مى‏پندارد و به همين جهت نمى‏تواند به وجود خدا اعتراف كند، با اين‏كه سابقاً توضيحات نسبتاً كافى در اين زمينه داده بود ، دوباره سخن را به مسئله شناخت كشاند :

امام عليه السلام : بر خلاف آنچه تو مى‏پندارى [ كه عقل براى شناخت موجودات ، نيازمند به حس است ] ، من معتقدم كه حس، براى شناخت موجودات ، نيازمند به عقل است‏[۴] .

طبيب : من اين مطلب را بدون دليل روشن ، نخواهم پذيرفت .

امام عليه السلام : اين را مى‏دانى كه گاهى تمام حواس يا بعضى از آنها موقّتاً تعطيل مى‏شود و روح ، تدبيرِ بدن را به عهده مى‏گيرد؟

طبيب : اين سخن ، شبيه به دليل است ؛ ولى مايلم مطالب را به بيان ديگرى توضيح دهيد؟

امام عليه السلام : اين را قبول ندارى كه روح پس از تعطيل شدن موقّتىِ حواس ، در بدن باقى است؟

طبيب : چرا ؛ ولى وقتى حواس تعطيل شد ، ديگر عقل نمى‏تواند چيزى را درك كند .

امام عليه السلام : مى‏دانى كه كودك ، هنگام ولادت نمى‏تواند از حواس پنجگانه‏اش استفاده كند .

طبيب : مطلب ، همين‏طور است .

امام عليه السلام : اگر اين طور است ، بنابراين كدام حس ، كودك را در هنگام گرسنگى ، به خواستن شير راهنمايى مى‏كند؟ و كدام حس او را در هنگام سير شدن، پس از گريه به خنده وا مى‏دارد؟

كدام يك از حواس پرندگان گوشتخوار و پرندگان دانه‏خوار ، آنها را راهنمايى مى‏كند كه در برابر جوجه‏هاى خود ، گوشت و يا دانه بريزند و آن‏گاه گوشتخواران به سوى گوشت و دانه‏خواران به سوى دانه حركت كنند؟

اگر حواس پنجگانه سبب شناخت آنهاست، اين دو نوع پرنده، هر دو داراى حواس پنجگانه‏اند . پس چرا يكى به طرف دانه مى‏رود و ديگرى به سوى گوشت؟ آن حس كه به يكى مى‏فهماند دانه با دستگاه هاضمه‏اش مناسب است، و به ديگرى مى‏فهماند گوشت برايش خوب است ، كدام حس است ؟

چرا جوجه‏ هاى پرندگانى كه در آب زندگى مى‏كنند ، وقتى در آب انداخته مى‏شوند ، شنا مى‏كنند ؛ ولى جوجه‏هاى پرندگان صحرا، در آب غرق مى‏شوند ، در صورتى‏كه هر دو داراى حواس پنجگانه‏اند ؟ و چرا اين حواس براى پرندگان نوع اوّل مفيد است و آنها را در شنا يارى مى‏دهد ؛ ولى براى پرندگان نوع دوم ، مفيد نيست ؟

چرا مورچه‏اى كه اصلاً آب نديده، وقتى در آب انداخته مى‏شود ، شنا مى‏كند ؛ ولى آدم پنجاه ساله نيرومند و دانا ، در صورتى‏كه شنا نداند ، غرق مى‏شود ؟ اگر تنها راه شناخت، حواس پنجگانه است، چرا او با آن عقل و حواس سالم و تجربه كافى، آنچه را مورچه شناخته، نمى‏تواند درك كند؟

آيا مطالب گذشته كافى نيست كه بفهمى آنچه كودك را به سوى شيرْ بسيج مى‏كند و پرنده دانه‏خوار را به جمع‏آورى دانه، وگوشتخوار را به خوردن گوشت وا مى‏دارد، روح است، كه مركز عقل است ؟

طبيب - كه كاملاً در پاسخ درمانده بود - گفت : من نمى‏توانم بفهمم كه عقل ، چيزى را بدون حواس درك كند .

ادارك بدون حواس‏

در اين‏جا امام چون ديد كه طبيب ، خيلى علاقه‏مند است تا از راه حسْ خدا را درك كند ، به طور مشروح بيان مى‏فرمايد كه چگونه عقل از راه حواس پنجگانه با مطالعه پديده‏هاى هستى مى‏تواند به وجود خدا پى ببرد، و سپس در توضيح اين معنا كه روح ( مركز عقل ) بدون حواس پنجگانه مى‏تواند ادراكاتى داشته باشد ، چنين مى‏فرمايد :

امام عليه السلام : آيا خواب ديده‏اى كه مشغول خوردن و آشاميدنى ، به طورى كه احساس لذّت كنى ؟

طبيب : آرى .

امام عليه السلام : آيا خود را در خواب در حال خنده يا گريه و يا در حال گردش در شهرهايى كه قبلاً ديده‏اى يا اصلاً آنها را نديده‏اى، مشاهده كرده‏اى، به طورى كه مشخّصاتى را كه از آن شهرها مى‏دانى ، در خواب ببينى ؟

طبيب : آرى، بى‏اندازه .

امام عليه السلام : آيا يكى از اقوام و خويشاوندان خود را كه مرده است ، در خواب ديده‏اى كه مانند پيش از مرگ ، آنها را بشناسى؟

طبيب : آرى ، خيلى زياد .

امام عليه السلام : در حال خواب ، عقل تو به كمك كدام يك از حواس، مرده ‏ها را شناخته و با آنها سخن گفته و از غذاى آنها خورده، و [ يا ]در شهر گردش كرده و خنده يا گريه نموده است ؟

طبيب : نمى‏ توانم بگويم با كدام حس . اين كارها در حال خواب از حواس ساخته نيست ؛ چون در حال خواب ، حواس مانند مرده مى‏شوند كه نه مى‏شنوند و نه مى‏بينند .

امام عليه السلام : آيا پس از بيدار شدن ، آنچه را در خواب ديده‏اى ، كاملاً به ياد دارى و براى دوستان نقل مى‏كنى ؟

طبيب : آرى ، همين طور است ؛ بلكه گاه مى‏شود واقعه‏اى را پيش از وقوع ، در خواب مى‏بينم و پيش از اين‏كه شب شود ، آن واقعه در خارج اتفاق مى‏افتد .

امام عليه السلام : كدام حس سبب مى‏شود كه آنچه در خواب ديده‏اى ، در حافظه تو بماند تا پس از بيدارى يادت باشد ؟

طبيب : در اين امر، حس دخالتى ندارد .

امام عليه السلام : باز هم اعتراف نمى‏كنى كه در حال خواب، روح - كه مركز عقل است - امور مذكور را درك مى ‏كند؟

خواب و سراب‏

طبيب : آنچه در خواب مى‏بينم ، مانند سراب است . چگونه وقتى كسى از دور سراب را مى‏بيند ، آب مى‏پندارد ، ولى وقتى نزديك مى‏شود ، مى‏بيند چيزى نيست ؛ خواب هم همين طور است .

امام عليه السلام : چگونه آنچه را در خواب ديده‏اى (مانند : خوردن غذاى ترش و شيرين ، و سرور و غم)، به سراب تشبيه مى‏كنى ؟

طبيب : چون همان‏طور كه وقتى به مكان سراب مى‏رسم، هيچ مى‏شود . وقتى بيدار مى‏گردم، آنچه را در خواب ديده‏ام ، نابود مى‏گردد .

امام عليه السلام : اگر چيزى را بگويم كه در خواب ديده‏اى و بر خلاف سراب - كه هيچ‏گونه اثر عينى ندارد - در تو اثر گذاشته باشد و از آن لذّت برده باشى ، سخنم را تصديق مى‏كنى ؟

طبيب : آرى .

امام عليه السلام : تا به حال در خواب ، با زنى ناشناس يا شناس آميزش جنسى انجام داده‏اى تا اين‏كه محتلم شوى ؟

طبيب : آرى بى ‏اندازه .

امام عليه السلام : آيا به همان اندازه كه در بيدارى از آميزش جنسى لذّت مى‏برى، در خواب لذّت نمى‏برى، و به همان اندازه كه در بيدارى از تو منى خارج مى‏شود ، در خواب خارج نمى‏شود؟ اين معنا ادّعاى تو را در مورد تساوى خواب و سراب ، باطل مى‏كند .

طبيب : كسى كه در خواب محتلم مى‏شود ، در خواب ، همان چيزهايى را مى‏بيند كه در بيدارى به وسيله حواس ديده است .

امام عليه السلام : اين سخن، نظريّه مرا تأييد مى‏كند ؛ زيرا تو ناخودآگاه ، اعتراف كردى كه عقل پس از تعطيل شدن حواس ، مى‏تواند چيزهايى را درك كند . بنابراين چگونه شناخت عقل را ، در حالى‏كه حواسْ تعطيل نشده‏اند ، انكار مى‏كنى ؟

اعتراف طبيب به ناتوانى در پاسخگويى‏

طبيب : فكر مى‏كردم نمى‏توانى مسئله «شناخت» را حل كنى و اكنون مطالبى مى‏گويى كه قدرت پاسخگويى ندارم .

امام عليه السلام : گواه صدق مطالب گذشته را در همين جلسه برايت بيان مى‏كنم‏ .

طبيب : بفرماييد ، كه من در اين مسئله سرگردان شده‏ام!

توضيح بيشتر امام عليه السلام‏

امام عليه السلام : در مورد كارهاى تجارى يا صنعتى و يا ساختمانى، آيا اين طور نيست كه ابتدا فكر مى‏كنى و پس از تفكر ، در مقام عمل، طرحى را كه درست و زيبا تشخيص داده‏اى ، پياده مى‏كنى ؟

طبيب : چرا ، همين طور است .

امام عليه السلام : آيا در هنگام فكر كردن ، از هيچ يك از حواس خود كمك مى‏گيرى ؟

طبيب : نه .

امام عليه السلام : آيا نمى‏دانى كه پيام‏رسانى عقلت به تو ، حقيقت دارد ؟

طبيب : قطعاً مطلب همين طور است . بيشتر توضيح بدهيد تا به طور كلّى ، شك و ترديد از دلم پاك شود .

اعتراف طبيب به خداى يگانه‏

امام عليه السلام به سخن ادامه داد و گفتگو بين او و امام طول كشيد ، تا آن‏جا كه هيچ شبهه‏اى در مسئله «شناخت خدا» در دل طبيب نمانْد و با كمال صراحت اعلام كرد :

گواهى مى ‏دهم خدايى جز «اللَّه» وجود ندارد، و او يكتا و بى‏ همتاست.[۵]


[۱] هَليله (به فتح هاء و كسر لام) ، ميوه درختى است كه در هندوستان مى‏رويد . درخت آن فبزرگ ، برگ‏هايش باريك و دراز ، ميوه آن خوشه دار و به اندازه مويز ، و رنگش زرد يا سياه است. در طب به كار مى‏رود. به آن در عربى ، اِهليلَج مى‏گويند (ر. ك : فرهنگ عميد) .

[۲] بر همين اساس ، اگوست كنت - كه يكى از پايه‏گذاران فلسفه حسّى در عصر اخير است - مى‏گويد : «چون ما از آغاز و انجام جهان بى‏خبريم ، نمى‏توانيم وجود يك موجود سابق يا لاحقى را انكار كنيم ، همچنان‏كه نمى‏توانيم آن را اثبات كنيم» و اين ، يكى از حساس‏ترين نقاط ضعف مكتب ماترياليست است كه از نظر علمى ، نمى‏تواند نبودن خدا را اثبات كند .

[۳] در اين قسمت از بحث ، امام مى‏خواهد براى طبيب اثبات كند كه ممكن است چيزى وجود داشته باشد؛ ولى با حواس پنجگانه درك نشود ، و طبيب با اصرار تمام ، مى‏خواهد اين معنا را نپذيرد و به همين جهت ، گاهى حتى منكِر بديهيات مى‏شود .

[۴] براى تحقيق بيشتر ، ر. ك : فلسفه ما (نوشته دانشمند محترم شهيد سيد محمّدباقر صدر) ، ص ۲۷ (تحت عنوان «نظريّه حسى » ) و ص ۴۷ (تحت عنوان «منطق تجربى » ) .

[۵] بحار الأنوار ، ج ۳ ، ص ۱۵۲ - ۱۹۳ .