مناظره امام صادق و ابن مقفّع‏

مناظره امام صادق و ابن مقفّع‏

شخصى از ياران ابو منصور طبيب نقل كرده كه : من و ابن ابى‏العوجا و عبداللَّه بن مقفّع در مسجد الحرام نشسته بوديم . ابن مقفّع با دستش به محلّ طواف اشاره كرد و گفت :
آيا اين مردم را مى‏بينيد؟

شخصى از ياران ابو منصور طبيب نقل كرده كه : من و ابن ابى‏العوجا و عبداللَّه بن مقفّع در مسجد الحرام نشسته بوديم . ابن مقفّع با دستش به محلّ طواف اشاره كرد و گفت :

تنها شايسته نام انسان !

آيا اين مردم را مى‏بينيد؟ هيچ كدام از آنان نيست كه بتوان نام انسان بر او نهاد ، جز آن بزرگى كه نشسته (يعنى امام صادق عليه السلام) ؛ امّا بقيه مردم ، دنباله‏رو ديگران و چارپايان اند !

ابن ابى العوجا به او گفت : چگونه نام انسان را از ميان مردم ، تنها بر اين بزرگ مى‏گذارى؟

ابن مقفّع گفت : من در او چيزى ديده‏ام كه نزد ديگران نديدم .

آزمايش يك ادّعا

ابن ابى العوجا به او گفت : بايد درباره ادّعايى كه درباره وى دارى ، آزمايشى انجام شود .

ابن مقفّع به او گفت : اين كار را نكن . من مى‏ترسم كه انديشه او، تو را تباه سازد!

گفت : مقصود تو اين نيست ؛ بلكه مى‏ترسى جايگاهى كه از او براى من توصيف كردى ، نادرست از آب درآيد و انديشه‏ات در نظرم سست جلوه كند .

ابن مقفّع گفت : اگر چنين گمانى درباره‏ام دارى ، پس برخيز ، نزد او برو و تا مى‏توانى ، خود را از لغزشْ نگاه دار ، و عنان اختيار خود به دست او مده كه تو را در بند مى‏كند . آنچه را به سود يا زيان توست ، مشخّص كن .

مردى ما فوق انسان !

ابن ابى العوجا برخاست و من و ابن مقفّع ، برجاى خود نشستيم . هنگامى كه ابن ابى العوجا نزد ما بازگشت ، گفت : واى بر تو اى ابن مقفع! اين شخصْ بشر نيست و اگر در دنيا يك روح هست كه هرگاه بخواهد در قالب جسد ظاهر مى‏گردد و هرگاه بخواهد در باطن به صورت روح درمى‏آيد ، اين شخص است!

ابن مقفّع به او گفت : مگر چگونه بود؟

گزارش جريان مناظره‏

گفت : نزدش نشستم . وقتى كسى نزد او جز من نماند ، خودش با من سخن آغاز كرد و گفت : «اگر حقيقت همان باشد كه اينان مى‏گويند ، كه حقيقت هم گفته آنان (يعنى طواف كنندگان) است ، آنان به سلامت رسته‏اند و شما هلاك شده‏ايد ، و اگر حقيقت چنان است كه شما مى‏گوييد - كه حقيقتْ گفته شما نيست - شما و آنان برابريد» .

به او گفتم : خدايت رحمت كند! مگر ما چه مى‏گوييم و آنان چه مى‏گويند؟ سخن من و آنان ، يكى است .

فرمود : «چگونه سخن تو و آنان برابر است ، در حالى كه آنان مى‏گويند : بازگشت و پاداش و كيفرى دارند و معتقدند كه آسمان ، خداوندى دارد و آباد است ؛ ولى شما مدّعى هستيد كه آسمان ، ويران است و كسى در آن جا نيست؟» .

چرا خدا خود را آشكار نمى‏كند؟ !

ابن ابى العوجا گفت : من فرصت را غنيمت شمردم و به او گفتم : اگر حقيقت چنان است كه اينان مى‏گويند ، چه مانعى دارد كه خدا خود را براى آفريده‏هايش آشكار سازد و آنان را به پرستش خود ، فرا خواند ، تا حتى دو تن درباره او اختلاف نكنند ، و ديگر خود را از آنان پوشيده نمى‏داشت و رسولان را به سوى آنان نمى‏فرستاد ، و اگر خود ، كارِ هدايت مردم را مستقيماً به عهده مى‏گرفت ، براى ايمان آوردن به او راهى نزديك‏تر بود .

خدا پنهان نيست !

به من فرمود : «واى برتو! چگونه كسى كه قدرت خود را در جانت به تو نشان داده ، خود را از تو پنهان نگاه داشته است؟ بودنت از پسِ نبودن ، بزرگى‏ات از پسِ كوچكى ، توانايى‏ات از پسِ ناتوانى ، بيمارى‏ات از پسِ سلامتى و سلامتى‏ات از پسِ بيمارى ، و خشنودى‏ات از پس خشم و خشمت از پسِ خشنودى ، غمگين شدنت از پسِ شادى و شاد شدنت از پسِ غم ، محبّت ورزيدنت از پسِ نفرت و نفرتت از پسِ محبّت ، و تصميم گرفتن تو از پسِ سستى ، و سستى تو از پسِ تصميم ، و خواستن تو از پسِ نخواستن و نخواستن تو از پسِ خواستن ، اشتياقت از پسِ بيم ، و بيمت از پسِ اشتياق ، اميدت از پسِ نوميدى ، و نوميدى تو از پسِ اميد و يادآورى آنچه كه در انديشه‏ات نبود و محو كردن آنچه كه در ذهنت بدان معتقد بودى ، [ همه از خداست‏] .

و آن چنان قدرت خداوند را در جانم برايم برشمرد كه من ، توان پاسخگويى به او را نداشتم تا جايى كه پنداشتم خداوند به زودى ميانه من و او پديدار مى‏شود![۱]


[۱] الكافى : ج ۱ ص ۷۴ ح ۲ ، التوحيد : ص ۱۲۵ ح ۴ ، بحار الأنوار : ج ۳ ص ۴۲ ح ۱۸ .