احادیث داستانی عمل خالص

پیامبر اکرم(ص) با بیان این واقعه، نشان داده است که چگونه کار نیکو، در مواقع اضطرار نجاتبخش می شود. سه نفر در غاری بودند که سنگی در آن را بست و هریک از آنان در مناجات با خداوند، یکی از اعمال خالصانه ی خود را بیان کردند که سبب کنار رفتن سنگ شد.

رسول الله(ص):

خَرَجَ ثَلاثُ نَفَرٍ یسیحونَ فِی الأَرضِ، فَبَینَما هُم یعبُدونَ اللّهَ فی کهفٍ فی قُلَّةِ جَبَلٍ حَتّی بَدَت صَخرَةٌ مِن أعلَی الجَبَلِ حَتَّی التَقَمَت بابَ الکهفِ، فَقالَ بَعضُهُم لِبَعضٍ: عِبادَ اللّهِ وَاللّهِ لا ینجیکم مِمّا وَقَعتُم إلّا أن تَصدُقُوا اللّهَ، فَهَلُمَّ ما عَمِلتُم لِلّهِ خالِصا، فَإِنَّمَا ابتُلیتُم بِالذُّنوبِ.

فَقالَ أحَدُهُم: اللّهُمَّ إن کنتَ تَعلَمُ أنِّی طَلَبتُ امرَأَةً لِحُسنِها وجَمَالِها فَأَعطَیتُ فیها مالًا ضَخما حتّی إذا قَدَرتُ عَلَیها وجَلَستُ مِنها مَجلِسَ الرَّجُلِ مِنَ المَرأَةِ ذَکرتُ النّارَ فَقُمتُ عَنها فَرَقا مِنک اللّهُمَّ فَارفَع عَنّا هذِهِ الصَّخرَةَ، فَانصَدَعَت حَتّی نَظَروا إلَی الصَّدعِ.

ثُمَّ قالَ الآخَرُ: اللّهُمَّ إن کنتَ تَعلَمُ أنِّی استَأجَرتُ قَوما یحرُثونَ کلَّ رَجُلٍ مِنهُم بِنِصفِ دِرهَمٍ فَلَمّا فَرَغوا أعطَیتُهُم اجورَهم. فَقالَ أحَدُهُم: قَد عَمِلتُ عَمَلَ اثنَینِ وَاللّهِ لا آخُذُ إلّا دِرهَما واحِدا وتَرَک مالَهُ عِندی فَبَذَرتُ بِذلِک النِّصفِ الدِّرهَم فِی الأَرضِ فَأَخرَجَ اللّهُ مِن ذلِک رِزقا وجاءَ صاحِبُ النِّصفِ الدِّرهَم فَأَرادَهُ فَدَفَعتُ إلَیهِ ثَمانِی عَشَرَةَ ألفاً، فَإِن کنتَ تَعلَمُ أنَّما فَعَلتُهُ مَخافَةً مِنک فَارفَع عَنّا هذِهِ الصَّخرَةَ.

قالَ: فَانفَرَجَت حَتّی نَظَرَ بَعضُهُم إلی بَعضٍ.

ثُمَّ قالَ الآخَرُ: اللّهُمَّ إن کنتَ تَعلَمُ أنَّ أبی وامّی کانا نائِمَینِ فَأَتَیتُهُما بِقَعبٍ مِن لَبَنٍ فَخِفتُ إن أضَعهُ أن تَمُجَّ فیهِ هامَّةٌ وکرِهتُ أن اوقِظَهُما مِن نَومِهِما فَیشُقَّ ذلِک عَلَیهِما فَلَم أزَل کذلِک حَتَّی استَیقَظا وشَرِبا، اللّهُمَّ فَإِن کنتَ تَعلَمُ أنّی کنتُ فَعَلتُ ذلِک ابتِغاءَ وَجهِک فَارفَع عَنّا هذِهِ الصَّخرَةَ، فَانفَرَجَت لَهُم حَتّی سَهُلَ لَهُم طَریقُهُم.

ثُمَّ قالَ النَّبِی(ص): مَن صَدقَ اللّهَ نَجا. [۱]

پیامبر خدا(ص):

سه نفر برای گشت و گذار، از خانه بیرون رفتند. در حالی که در غاری بر نوک کوهی خداوند را عبادت می کردند، سنگی بزرگ، از بالای کوه فرو افتاد و درِ غار را بست. یکی از آن سه گفت: بندگان خدا! از گرفتاری، نجات پیدا نمی کنید، مگر آن که با خداوند، صادق باشید. هر یک از شما آنچه را خالصانه انجام داده، برملا سازد؛ چرا که اینک به خاطر گناهان، گرفتار آمده اید.

یکی از آنان گفت: بار خدایا! تو می دانی که من به خاطر زیبایی زنی در پی اش بودم و ثروتی بسیار در این راه، خرج کردم. وقتی بر او دست یافتم و در کنارش قرار گرفتم، آتش [دوزخ ] را یاد کردم، و به سبب ترس از تو از کنارش برخاستم. بار خدایا! این سنگ را از جلوی غار، بردار.

سنگ، شکافته شد و آنان، بدان نگریستند.

نفر دوم گفت: بار خدایا! تو می دانی که من، گروهی را برای کشاورزی به کارگری گرفتم که به هر کدام، نصف درهم پرداخت کنم. وقتی از کار، دست کشیدند، مزدشان را پرداختم. یکی از آنان گفت: من به اندازه دو نفر کار کردم. به خدا سوگند، کمتر از یک درهم نمی گیرم و نصفِ درهم را نزد من انداخت. من هم آن را خرج بذر زمین کردم و خداوند، از آن، روزی بسیار نصیب کرد. روزی آن مرد آمد و نصف درهم خود را طلب کرد. من هم هجده هزار درهم به وی دادم. خدایا! اگر آن کار را از ترس تو انجام دادم، این سنگ را از درِ غار بردار.

سنگ، کمی کنار رفت، به اندازه ای که یکدیگر را می دیدند.

سومی گفت: بار خدایا! تو می دانی که پدر و مادرم در خواب بودند و من برای آنان، کاسه ای بزرگ، شیر آوردم. ترسیدم اگر ظرف شیر را بگذارم، حشره ای یا گزنده ای در آن بیفتد و نخواستم آنان را از خواب، بیدار کنم و آنان را ناراحت سازم. پس خودم همان جا ایستادم تا بیدار شدند و شیر را نوشیدند. بار خدایا! اگر این کار را برای تو انجام دادم، این سنگ را از جلوی ما بردار.

آن گاه، سنگ، کاملًا به کنار رفت و راه آنان باز شد.

سپس پیامبر(ص) فرمود: هر که با خداوند راستی کند، پیروز می شود.


[۱]. المحاسن ج ۱ ص ۳۹۴ ح ۸۸۱، حکمت نامه جوان ص ۱۵۶.