احادیث داستانی برگرداندن اموال دیگران شرط توبه

یکی از کارکنان بنی امیه، پول های فراوان نامشروع به دست آورده بود. از امام صادق(ع) برای توبه کردن، راهنمایی خواست. امام(ع) شرط پذیرش توبه اش را برگرداندن اموال مردم ذکر کرد. او چنین کرد و توبه اش پذیرفته شد.

الکافی عن علی بن أبی حمزة:

کانَ لی صَدیقٌ مِن کتّابِ بَنی اُمَیةَ، فَقالَ لی: اِستَأذِن لی عَلی أبی عَبدِ اللّهِ(ع)، فَاستَأذَنتُ لَهُ عَلَیهِ فَأَذِنَ لَهُ، فَلَمّا أن دَخَلَ سَلَّمَ وجَلَسَ.

ثُمَّ قالَ: جُعِلتُ فِداک، إنّی کنتُ فی دیوانِ هؤلاءِ القَومِ فَأَصَبتُ مِن دُنیاهُم مالاً کثیراً وأَغمَضتُ فی مَطالِبِهِ... فَهَل لی مَخرَجٌ مِنهُ؟

قالَ: إن قُلتُ لَک تَفعَلُ؟ قالَ: أفعَلُ. قالَ لَهُ: فَاخرُج مِن جَمیعِ مَا اکتَسَبتَ فی دیوانِهِم، فَمَن عَرَفتَ مِنهُم رَدَدتَ عَلَیهِ مالَهُ، ومَن لَم تَعرِف تَصَدَّقتَ بِهِ، وأَنَا أضمَنُ لَک عَلَی اللّهِ عز و جل الجَنَّةَ.

قالَ: فَأَطرَقَ الفَتی رَأسَهُ طَویلاً، ثُمَّ قالَ: قَد فَعَلتُ جُعِلتُ فِداک.

قَالَ ابنُ أبی حَمزَةَ: فَرَجَعَ الفَتی مَعَنا إلَی الکوفَةِ، فَما تَرَک شَیئاً عَلی وَجهِ الأَرضِ إلاّ خَرَجَ مِنهُ حَتّی ثِیابِهِ الَّتی کانَت عَلی بَدَنِهِ، قالَ: فَقَسَمتُ لَهُ قِسمَةً وَاشتَرَینا لَهُ ثِیاباً وبَعَثنا إلَیهِ بِنَفَقَةٍ، قالَ: فَما أتی عَلَیهِ إلاّ أشهُرٌ قَلائِلُ حَتّی مَرِضَ فَکنّا نَعودُهُ. قالَ: فَدَخَلتُ عَلَیهِ یوماً وهُوَ فِی السَّوقِ، قالَ: فَفَتَحَ عَینَیهِ ثُمَّ قالَ لی: یا عَلِی، وَفی لی وَاللّهِ صاحِبُک. قالَ: ثُمَّ ماتَ فَتَوَلَّینا أمرَهُ. فَخَرَجتُ حَتّی دَخَلتُ عَلی أبی عَبدِ اللّهِ(ع)، فَلَمّا نَظَرَ إلَی قالَ: یا عَلِی، وَفَینا وَاللّهِ لِصاحِبِک، قالَ: فَقُلتُ: صَدَقتَ جُعِلتُ فِداک، هکذا وَاللّهِ قالَ لی عِندَ مَوتِهِ.[۱]

الکافی ـ به نقل از علی بن ابی حمزه ـ:

دوستی داشتم که از منشیان بنی امیه بود. به من گفت: از امام صادق(ع) برایم اجازه ملاقات بگیر.

من از امام(ع) اجازه خواستم و ایشان، اجازه داد. چون به حضور ایشان رسید، سلام کرد و نشست و سپس گفت: قربانت گردم! من در دیوان این جماعت، کار می کردم و از دنیای آنان، به مال و منال فراوانی رسیده ام و برای به دست آوردن آن، چشم بر هم نهادم (به حلال و حرام، توجّهی ننمودم).... آیا راهی برای بیرون آمدن از این [وضع] برایم هست؟

فرمود: «اگر برایت بگویم، انجام می دهی؟».

گفت: انجام می دهم.

فرمود: «از هر آنچه در دیوانِ آنها به دست آورده ای، خارج شو. کسانی را [از صاحبان اموال] که می شناسی، مالشان را به آنها باز گردان و کسانی را که نمی شناسی، از طرفشان صدقه بده. من نیز ضمانت می کنم که خداوند عز و جل، بهشت را به تو بدهد».

مرد جوان، مدّتی طولانی سرش را پایین انداخت [و به تأمّل پرداخت]. سپس گفت: قربانت گردم! چنین می کنم.

ابن ابی حمزه گفت: آن جوان با ما به کوفه باز گشت و چیزی بر روی زمین باقی نگذاشت مگر آن که آن را از مالش کنار گذاشت حتّی جامه ای را که بر تن داشت. من مالی برایش تعیین کردم و جامه هایی برایش خریدیم و با قدری خرجی، نزد او فرستادیم. چند ماهی نگذشت که او بیمار شد. ما به عیادتش می رفتیم. یک روز نزدش رفتیم. او در حال جان کنْدن بود. چشمانش را باز کرد و گفت: ای علی! به خدا سوگند سَرور تو به تعهّدش وفا کرد! این را گفت و مُرد و ما او را به خاک سپردیم.

من [سوی مدینه] رفتم و خود را به امام صادق(ع) رساندم. همین که مرا دید، فرمود: «ای علی! به خدا سوگند ما به تعهّدمان در باره دوستت وفا کردیم».

من گفتم: درست است، فدایت شوم! به خدا سوگند که او نیز هنگام مرگش، همین را گفت.


[۱]. الکافی: ج ۵ ص ۱۰۶ ح ۴، تهذیب الأحکام: ج ۶ ص ۳۳۱ ح ۹۲۰، بحارالأنوار: ج ۴۷ ص ۳۸۳ح ۱۰۵، دانشنامه قرآن و حدیث ج ۱۸ ص ۹۰.