احادیث داستانی ترجیح ندادن فرزند خود بر بینوایان

با اینکه امام علی(ع) و حضرت فاطمه(س) از نظر مالی در فشار سخت بودند، پیامبر(ص) با وجود فقیران در جامعه، حاضر نبود کمک ویژه به آنان داشته باشد.

مسند ابن حنبل عن حمّاد:

أنبَأَنا عَطاءُ بنُ السّائِبِ عَن أبیه عَن عَلِی(ع) أنَّ رَسولَ اللّهِ(ص) لَمّا زَوَّجَهُ فاطِمَةَ بَعَثَ مَعَهُ بِخَمیلَةٍ ووِسادَةٍ من أدَمٍ حَشوُها لیفٌ، ورَحیینِ وسِقاءٍ وجَرَّتَینِ.

فَقالَ عَلِی(ع) لِفاطِمَةَ(ع) ذاتَ یومٍ: وَاللّهِ لَقَد سَنَوتُ حَتّی لَقَدِ اشتَکیتُ صَدری، قالَ: وقَد جاءَ اللّهُ أباک بِسَبی، فَاذهَبی فَاستَخدِمیهِ. فَقالَت: وأنَا وَاللّهِ قَد طَحَنتُ حَتّی مَجَلَت یدای.

فَأَتَتِ النَّبِی(ص) فَقالَ: ما جاءَ بِک أی بُنَیةُ؟ قالَت: جِئتُ لِأُسَلِّمَ عَلَیک، وَاستَحیت أن تَسأَلَهُ، ورَجَعَت، فَقالَ: ما فَعَلتِ؟ قالَت: اِستَحییتُ أن أسأَلَهُ. فَأَتَیناهُ جَمیعا.

فَقالَ عَلِی(ع): یا رَسولَ اللّهِ، وَاللّهِ لَقَد سَنوتُ حَتَّی اشتَکیتُ صَدری، وقالَت فاطِمَةُ: قَد طَحَنتُ حَتّی مَجَلَت یدای، وقَد جاءَک اللّهُ بِسَبی وسَعَةٍ فَأَخدِمنا.

فَقالَ رَسولُ اللّهِ(ص): وَاللّهِ لا اُعطیکما وأدَعُ أهلَ الصُّفَّةِ تَطوی بُطونُهُم لا أجِدُ ما اُنفِقُ عَلَیهِم، ولکنّی أبیعُهُم واُنفِقُ عَلَیهِم أثمانَهُم.

فَرَجَعا، فَأَتاهُمَا النَّبِی(ص)... ثُمَّ قالَ: ألا اُخبِرُکما بِخَیرٍ مَمّا سَأَلتُمانی؟ قالا: بَلی، فَقالَ: کلِماتٍ عَلَمَنیهِنَّ جِبریلُ(ع)، فَقالَ:

تُسَبِّحانِ فی دُبُرِ کلِّ صَلاةٍ عَشرا، وتَحمَدانِ عَشرا، وتُکبِّرانِ عَشرا، وإذا أوَیتُما إلی فِراشِکما فَسَبِّحا ثَلاثا وثَلاثینَ، وحَمِّدا ثَلاثا وثَلاثینَ، وکبِّرا أربَعا وثَلاثینَ.

قالَ: فَوَاللّهِ ما تَرَکتُهُنَّ مُنذُ عَلَمَنیهِنَّ رَسولُ اللّهِ(ص). قالَ: فَقالَ لَهُ ابنُ الکوّاءِ: ولا لَیلَةَ صِفّینَ؟! فَقالَ: قاتَلَکمُ اللّهُ یا أهلَ العِراقِ! نَعَم، ولا لَیلَةَ صِفّینَ.[۱]

مسند ابن حنبل ـ به نقل از حمّاد ـ:

عطاء بن سائب از قول پدرش، از علی(ع) به ما خبر داد که وقتی پیامبر خدا(ص) فاطمه را به ازدواج او در آورد، یک چادر مخمل، یک بالش چرمی پُر شده از لیف، دو دستاس، یک مَشک آب، و دو سبو، با او همراه کرد.

روزی، علی(ع) به فاطمه(ع) فرمود: «به خدا سوگند، از بس که آب کشیده ام، سینه ام دردمند گشته است!».

و افزود: «خداوند برای پدرت، اسیرانی آورده است. برو و از ایشان خدمتکاری بخواه».

فاطمه فرمود: «به خدا سوگند، من نیز از بس دستاس کرده ام، دستانم تاول زده اند!».

پس نزد پیامبر(ص) رفت. پیامبر خدا(ص) فرمود: «برای چه آمده ای، دخترم؟».

فاطمه فرمود: «برای عرض سلام آمده ام» و خجالت کشید که خواسته اش را بگوید، و بر گشت.

علی(ع) فرمود: «چه کردی؟»

فاطمه فرمود: «خجالت کشیدم که تقاضایم را بگویم».

[علی(ع) فرمود:] پس، هر دو با هم نزد پیامبر(ص) رفتیم.

علی(ع) فرمود: «ای پیامبر خدا! به خدا سوگند، از بس که آب کشیده ام، سینه ام درد می کند!».

و فاطمه فرمود: «از بس که دستاس کرده ام، دستانم تاول زده اند. خداوند به شما اسیرانی و گشایشی بخشیده است. پس یک خدمتکار در اختیار ما بگذارید».

پیامبر خدا(ص) فرمود: «به خدا سوگند، حاضر نیستم به شما خدمتکار بدهم، در حالی که صُفّه نشینان، شکم هایشان گرسنه است و چیزی ندارم که خرج آنان کنم! اسیران را می فروشم و پول آن را خرج صُفّه نشینان می کنم».

علی و فاطمه بر گشتند. پیامبر(ص) نزد آنان آمد... و سپس فرمود: «آیا شما را از چیزی بهتر از آنچه از من خواستید، خبر ندهم؟».

گفتند: «بفرمایید».

پیامبر(ص) فرمود: «کلماتی [اند] که جبرئیل(ع) به من آموخت» و سپس فرمود: «در پی هر نمازی، ده بار سبحان اللّه می گویید، ده بار الحمد للّه، و ده بار اللّه أکبر. و هر گاه به بسترتان رفتید، سی و سه مرتبه، سبحان اللّه بگویید، سی و سه مرتبه، الحمد للّه، و سی و چهار مرتبه، اللّه أکبر ».

علی(ع) فرمود: «به خدا سوگند، از زمانی که پیامبر خدا(ص) این ذکرها را به من آموخت، آنها را ترک نگفتم!».

ابن کوّاء، به علی(ع) گفت: حتّی در شب صفّین؟!

فرمود: «خدا شما را بکشد، ای اهل عراق! آری، حتّی در شب صفّین».


[۱]. مسند ابن حنبل: ج ۱ ص ۲۲۷ ح ۸۳۸، دانشنامه قرآن و حدیث ج ۳ ص ۴۱۸.