حلم نيز جزو آن دسته از مفاهيمي است كه داراي اصل و ريشه است. عناصري كه از آنها در نهج البلاغه بهعنوان ريشهي حلم ياد شده است؛ عبارت است از «بلند همتي»: «الْحِلْمُ وَ الْأَنَاةُ تَوْأَمَانِ يُنْتِجُهُمَا عُلُوُّ الْهِمَّة»؛ بردبارى و درنگ دو فرزند دو قلويند كه همت بلند آنها را مىزايد.۱ و «عدالت»: «وَ الْعَدْلُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ عَلَى غَائِصِ الْفَهْمِ وَ غَوْرِ الْعِلْمِ وَ زُهْرَةِ الْحُكْمِ وَ رَسَاخَةِ الْحِلْم»؛ عدالت را چهار شعبه است: فهمى كه به عمق چيزها رسد و علمى كه حقايق را دريابد و داورى كردنى نيكو و راسخ بودن در بردبارى.۲
امّا در بخش دوم، اصول ديگري براي حلم ذكر شده است؛ عناصري چون:
1. عقل: «بوفورِ العقلِ يتوّفر الحلم»؛ با بيشتر شدن عقل، بردباري نيز بسيار ميشود.۳
2. علم: «عَليكَ بِالحلمِ فَإنّه ثَمرةُ العلمِ»؛ بر تو باد به بردباري كه آن، ثمره دانش است.۴
3. صبر: «وَطِّنْ نَفْسَكَ عَلَى الصَّبْرِ تَلْقَى الْحِلْمَ»؛ خود را براى شكيبايى آماده ساز تا بردباري را ملاقات كني.۵
ب) موضوعات خاص
همانطور كه اشاره شد، با مطالعهي روايات حلم در ساير مصادر حديثي، چهار موضوع جديد بهدست آمد كه در محدودهي روايات نهج البلاغه قرار نداشتند. فايدهي كشف اين موضوعات جديد آن است كه دايرهي فهم ما نسبت به مفهوم حلم افزايش يافته و ابعاد و جنبههاي بيشتري از اين موضوع براي ما روشن ميگردد. اينك به بيان نمونههايي از اين موضوعات ميپردازيم:
تفسير معناي حلم
رواياتي كه در اين موضوع وارد شده است، معمولاً در پاسخ به پرسش راويان از ماهيتِ مفهوم حلم بوده است و نوع تفسيري كه از جانب معصوم(عليهالسلام) نيز ارايه گرديده، با ذكر مصداق هاي مفهوم حلم همراه بوده است؛ بهعنوان مثال امام هادي(عليهالسلام) در پاسخِ سؤال از معناي حلم فرمودند:
قَالَ سَأَلْتُ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّد(عليهالسلام) عَنِ الْحِلْم فَقَالَ: «هُوَ أَنْ تَمْلِكَ نَفْسَكَ وَ تَكْظِمَ غَيْظَكَ»؛ بردباري آن است كه بر نفس خود مالك شوي و خشم خود را فرو ببري.۶
و يا در روايت ديگر، امام حسين(عليهالسلام) در پاسخ به سؤال پدر خويش از معناي حلم فرموند:
«عن أمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ(عليهالسلام) أَنَّهُ قَالَ لِلْحُسَيْن(عليهالسلام) يَا بُنَيَّ مَا الْحِلْمُ قَالَ: كَظْمُ الْغَيْظِ وَ مُلْكُ النَّفْس»؛ (بردباري) فرو خوردن خشم و خويشتنداري است.۷
1.(نهج البلاغه، حكمت۴۶۰.)
2.(همان، حكمت۳۱.)
3.(غرر الحكم، ح۴۲۷۴.)
4.(همان، ح۶۰۸۴.)
5.(منيه المريد، ص۱۴۰.)
6.(مستدركالوسائل، ج۱۱، ص۲۹۱.)
7.(مشكاة الانوار، ص۲۱۶.)