احادیث داستانی برگرداندن امانت دشمن

در جنگ خیبر وقتی برده ای با گوسفندان صاحبش نزد رسول خدا(ص) آمد و مسلمان شد، حضرت به او دستور داد تا گوسفندها را به صاحبشان برساند.

دلائل النبوّة للبیهقی عن موسی بن عقبة:

جاءَ عَبدٌ حَبَشِی أسوَدُ مِن أهلِ خَیبَرَ کانَ فی غَنَمٍ لِسَیدِهِ، فَلَمّا رَأی أهلَ خَیبَرَ قَد أخَذُوا السِّلاحَ سَأَلَهُم: ما تُریدونُ؟

قالوا: نُقاتِلُ هذَا الرَّجُلَ الَّذی یزعُمُ أنَّهُ نَبِی، فَوَقَعَ فی نَفسِهِ ذِکرُ النَّبِی(ص)، فَأَقبَلَ بِغَنَمِهِ حَتّی عَهِدَ لِرَسولِ اللّهِ(ص).

فَلَمّا جاءَهُ قالَ: ماذا تَقولُ وماذا تَدعو إلَیهِ؟ قالَ: أدعو إلَی الإِسلامِ وأن تَشهَدَ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ، وأنّی مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّهِ، وأن لا نَعبُدَ إلَا اللّهَ.

قالَ العَبدُ: فَماذا إلَی إن أنَا شَهِدتُ وآمَنتُ بِاللّهِ؟ قالَ: لَک الجَنَّةُ إن مِتَّ عَلی ذلِک، فَأَسلَمَ.

قالَ: یا نَبِی اللّهِ، إنَّ هذِهِ الغَنَمَ عِندی أمانَةٌ. قالَ رَسولُ اللّهِ(ص): أخرِجها مِن عَسکرِنا وَارمِها بِالحَصباءِ؛ فَإِنَّ اللّهَ سَیؤَدّی عَنک أمانَتَک. فَفَعَلَ، فَرَجَعَتِ الغَنَمُ إلی سَیدِها، فَعَرَفَ الیهودِی أنَّ غُلامَهُ قَد أسلَمَ.

فَقامَ رَسولُ اللّهِ(ص) فَوَعَظَ النّاسَ، فَذَکرَ الحَدیثَ فی إعطاءِ الرّایةِ عَلِیا، ودُنُوِّهِم مِنَ الحِصنِ وقَتلِ مَرحَبٍ.

قالَ: وقُتِلَ مِنَ المُسلِمینَ العَبدُ الأَسوَدُ، ورَجَعَت عادِیةُ الیهودِ، وَاحتَمَلَ المُسلِمونَ العَبدَ الأَسوَدَ إلی عَسکرِهِم فَاُدخِلَ فِی الفُسطاطِ، فَزَعَموا أنَّ رَسولَ اللّهِ(ص) اطَّلَعَ فِی الفُسطاطِ ثُمَّ أقبَلَ عَلی أصحابِهِ، فَقالَ: لَقَد أکرَمَ اللّهُ هذَا العَبدَ وساقَهُ إلی خَیرٍ، قَد کانَ الإِسلامُ مِن نَفسِهِ حَقّا، وقَد رَأَیتُ عِندَ رَأسِهِ اثنَتَینِ مِنَ الحورِ العینِ.[۱]

دلائل النبوّة ـ به نقل از موسی بن عقبه ـ:

بنده ای سیاه حبشی از اهالی خیبر، با گوسفندان سَروَرش بود. چون دید خیبریان سلاح برگرفته اند، از آنها پرسید: می خواهید چه کنید؟

گفتند: می خواهیم با این مردی که می گوید پیامبر است، بجنگیم.

نام پیامبر(ص) در دلِ آن بنده نشست و گوسفندانش را برداشت و به سوی پیامبر خدا روانه شد. چون به ایشان رسید. پرسید: تو چه می گویی و به چه می خوانی؟

پیامبر(ص) فرمود: «به اسلام می خوانم و این که گواهی دهی معبودی جز خدا نیست و من، محمّد فرستاده خدا هستم، و این که جز خدا را بندگی نمی کنیم».

بنده گفت: اگر گواهی دادم و به خدا ایمان آوردم، چه به من می رسد؟

فرمود: «اگر بر اسلام بمیری، به بهشت خواهی رفت».

آن بنده ایمان آورد. سپس گفت: ای پیامبر خدا! این گوسفندها نزد من امانت است. پیامبر خدا فرمود: «آنها را از اُردوی ما بیرون ببَر و در حصباء رهایشان کن. به زودی خداوند، امانتت را از سوی تو [به صاحبش] باز خواهد گردان».

او چنین کرد و گوسفندها به نزد صاحبشان برگشتند و یهودی دریافت که غلامش مسلمان شده است.

پیامبر خدا، برخاست و مردم را پند داد و از دادن پرچم به علی و نزدیک شدنشان به قلعه و کشتن مَرحَب سخن گفت.

از مسلمانان، همان غلام سیاه کشته شد و سپاه مهاجم یهود، بازگشت. مسلمانان، پیکر بنده سیاه را به اردوگاه خود حمل کردند و به درون خیمه بردند. می گویند: پیامبر خدا، سری به خیمه زد. سپس رو به یارانش کرد و فرمود: «خداوند، این بنده سیاه را گرامی داشت و او را به خیر و سعادت کشانْد. او به راستی اسلام آورد. من در بالین او، دو حور العین دیدم».


[۱]. دلائل النبوّة للبیهقی: ج ۴ ص ۲۲۰، دانشنامه قرآن و حدیث، ج ۷، ص ۳۵۰.