است. «آيا بر پروردگارت كفايت نمىكند كه بر همهى چيز شهيد است.» ، «اى كسى كه خود دليل بر ذاتش است.» «به تو، تو را شناختم و تو مرا به خود راهنمايى كردى.»، و امّا براى ديگران پس به برخى از طرق به جهت رعايت اختصار اشاره مىكنيم.
معلوم است كه منظور از اين كه طريق معرفت خدا براى اهل اللّه خود خداست، معرفت فطرى عقلى نيست كه مصنوع، صانع و حادث، محدث و بنا، بانى مىخواهد، زيرا روشن است چنين معرفتى در همان مراحل اوّليهى رشد انسانى براى همهى انسانها حاصل مىشود و اختصاص به اهل اللّه ندارد.
نكتهى قابل توجّه در اين نظريّه هم تنافى آن است با رواياتى كه در باب معرفة اللّه باللّه ذكر گرديد. زيرا در آنها تصريح شده بود كه تنها راه معرفت خداوند سبحان خود اوست و هر كس خدا را به غير او بشناسد خدا را نشناخته است.
6ـ آيهاللّه صافى گلپايگانى
ايشان در شرح دعاى «اللّهُمَّ عرّفني نفسك...» مىنويسد:
اين دعا چون مقام، مقام دعا و توجّه به حق و مسألت حاجت است، مسلّم است كه دعاكننده بىمعرفت نيست. بنابراين مقصود از طلب معرفت، يا طلب ثبات و بقاء بر آن و درخواست توفيق در نگهدارى آن است نظير آنچه در تفسير آيه كريمه: «اهْدِنا الصِّراطَ الْمُستقيم»۱ فرمودهاند: «أيْ ثَبِّتْنا عَلى الصِّراطِ الْمُسْتَقيمِ»
و ممكن است مراد از طلب معرفت، طلب افزايش كمال و درجات و منازل بالاتر باشد؛ چون در هر مرتبهاى از مراتب معرفت را كه انسان حاصل نمايد، ارتقاء به مراتب بالاتر از آن را بايد وجهه همّت قرار دهد.
و محتمل است مقصود از اينكه از خدا طلب معرفت مىشود، اين باشد كه خدا خودش، خود را به بنده بشناساند؛ زيرا هرچند انسان به هر چه او را بشناسد، آن معرفت هم به دلالت خدا مىباشد، چون همان شىء دلالت كننده را او آفريده است و خود را به آن شناسانده است. و خود انسان را نيزـ كه يكى از مجموعههاى دلايل بىشمار او استـ او آفريده است؛ و انسان هم عارف است