معرفت فطرى در احاديث ـ بررسى آراى دانشمندان - صفحه 24

پس اگر حكم عقل به كفايت ايمان فطرى و عدم لزوم استدلالهاى فكرى متكلّمين‏ـ كه نياز به زمانى طولانى داردـ نبود، چگونه مى‏شد به ارتداد چنين شخصى حكم كرد؛ درحالى كه آنان مى‏دانند كه او نه حقيقتى از حقايق آنان را دانسته و نه راهى از راههاى ايشان را پيموده و نه با معلّمى از علماى مسلمين رفت و آمد داشته و نه از الفاظ متكلّمين چيزى برايش مفهوم شد است؟
مرحوم سيّدبن طاووس ادلّه وبراهينى راكه متكلّمان معتزلى وغيرآنان براى اثبات خداوند سبحانه اقامه مى‏كنند،نه تنهاراه معرفت خداوند حكيم نمى‏داند، بلكه آنها راانحراف ازفطرت الهى مى‏شمارد وانسان رامفطوربه معرفت خداوند مى‏داند ومعرفت راامرى ضرورى وبديهى ونه نظرى وكسبى قلمداد مى‏كند.ايشان معتقداست كه درفطرت هرانسانى،دلالت اثربه مؤثّروحادث به محدّث وجود دارد.
إنّ فطرة ابن آدم ملهمة معلّمة من اللّه‏ جلّ جلاله بأنّ الأثر دالّ دلالة بديهيّة على مؤثّره بغير ارتياب والحادث دلّك [دالّ] على محدثه. (همان)
همانا خداوند متعال فطرت فرزند آدم را الهام و تعليم كرده كه دلالت اثر بر مؤثّر و حادث بر محدث، بديهى است و جاى هيچ‏گونه شكّ و ارتياب در آن نيست.
ايشان معرفت فطرى را در حقيقت، معرفت بديهى عقلى دانسته و معتقد است كه هر انسانى با ديدن آثار صنع الاهى به خداى صانع پى مى‏برد.
امّا بايد توجه داشت كه معرفت خداوند سبحانه اثبات صانع بديهى به معناى دلالت عقلى نيست. يعنى صانعى كه از طريق عقل شناخته مى‏شود، صانع عقلى است و ارتباطى با خداى تعالى ندارد. بر اساس آيات و روايات، روشن است كه معرفت خداوند سبحانه به تعريف خود اوست و عقل در باب معرفت خدا فاعليّت و مؤثّريّت ندارد، بلكه عقل متأثّر و منفعل از فعل معرّفى خداوند است.
بنابراين، وقتى صحبت از دلالت آيات و نشانه‏هاى خلقت به خالق مى‏شود، معنايش اين نيست كه عقل از ديدن نظم و صنع و آثار، به مفهوم كلّى ناظم و صانع و مؤثّر منتقل شود؛ بلكه مراد انتقال به خود خداى واقعى حقيقى است كه نظم و صنع و آثار، افعال اوست و راه معرفت خداى واقعى حقيقى (نه ناظم و صانع

صفحه از 42