رسمى، مانند منطق، كافى نيست. پس اگر فطرت انسانى با هدايت شرعى الاهى در تحصيل اصول دين، كافى نباشد، تكليف به غير مقدور لازم مىآيد؛ زيرا بديهى است كه تقليد در اصول، به اتّفاق علما، جايز نيست.
2. آيا ايمان شرعى آيابه تعلّم علومى مانند منطق وكلام،زياد مىشود يا نه؟و اگر زياد شود،آياآن مقدارىكهزيادمىشود،واجب است يانه؟اگرواجب باشد، قضاى همه عبادات پيشين واجب است واين خلاف اجماع علماست.نتيجه دو صورت ديگر لزوم كفايت معرفت فطرى انسانى است و مطلوب هم اثبات همين بود.
3. كسى كه به دنبال بلوغ، مرتد گردد، حكم به اباحه خون و مال و حريمش مىشود؛ پس اگر ايمان فطرى كفايت نكند، چنين حكمى صحيح نخواهد بود.
پس مرحوم شهيد ثانى، همچون سيّدبن طاووس، به فطرى بودن معرفت خداوند سبحانه معتقد است؛ ولى چنانكه در مورد سيّدبن طاووس گفتيم، معرفت فطرى از نظر شهيد ثانى، اثبات صانع و ناظم و محدث به بداهت عقلى انسانى است، نه معرفت خداى حقيقى واقعى به تعريف خود خداوند سبحانه.
4ـ 5) ملّا محمّد تقى مجلسى (م 1070)
ايشان مىنويسد:
در احاديث بسيار واقع شده است كه معرفت اللّه فطرى است؛ چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه «فطرة اللّه الّتي فطر النّاس عليها» ؛ يعنى: حق سبحانه و تعالى همه آدميان را بر فطرت اسلام آفريده است و همه را نور معرفت كرامت كرده است. نمىبينى كه نمىدانى كى خداوند خود را شناختى، با آنكه جزم دارى كه خداوندى دارى. گوييا [ اين] از لوازم عطاى عقل است؛ چنانكه عقل به تدريج كامل مىشود تا حين بلوغ و همچنين معرفت حق سبحانه و تعالى [اينگونه است ]چون دلايل وجود خود را ظاهر ساخته است. و اين يك معناست از معانى «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» ؛ يعنى: همين كه آدمى خود را شناخت به عقل، خداوند خود را البتّه مىشناسند. (23: ج 1، ص 114) .ايشان هم مانند شهيد ثانى و سيّدبن طاووس، معرفت فطرى را همان معرفت بديهى عقل مىداند.