آسیب های صدور و نقل حدیث

آسیب های صدور و نقل حدیث

در صدور و نقل حدیث، مشکلاتی وجود دارد که این نوشته به آنها می پردازد.

حدیث، از ناحیه ای قدسی شرف صدور می باید، امّا تحمّل، نقل و فهم آن، نیازمند کوشش های راویان، کاتبان و محدّثان است؛ کوششی که به دور از خطاهای انسانی و برخی آسیب ها نیست. افزون بر این، حدیث، گزندهایی را نیز از بیرون، متحمّل شده است و اگر مراقبت معصومان و پیروان ایشان نبود، سرنوشت آن دگرگون می شد. این گزندها و آسیب ها را می توان به چند گونه و از جمله، به سه دسته آسیب های صدور، نقل و فهم حدیث، دسته بندی کرد.[۱]

در این جا به آسیب های صدور، اشاره می کنیم و برخی آسیب های مهم مرحله نقل حدیث را بر می شمریم. آسیب های فهم حدیث نیز در توضیحی جداگانه خواهد آمد.[۲]

الف ـ آسیب های مرحله صدور حدیث

زنجیره تاریخی نقل و فهم، از سه حلقه صدور، نقل و فهم حدیث، تشکیل می شود و گفتار و رفتار معصوم، نخستین حلقه آن است. پیدایش حدیث، محصول صدور گفتار و کردار معصوم در فضایی واقعی و عینی است و از این رو، برای یافتن نخستین آسیب ها، باید محدویت های فضا و تنگناهای مقام صدور را کاوید. برخی مخاطبان، توان و گنجایش فراگیری، یا عمل به همه احادیث را نداشته اند. زمینه بیان احکام و آموزه های دین، همیشه فراهم نبوده است، یا همگان، به همه آنها نیاز نداشته اند. این محدودیت ها و گاه فشارهای سیاسی و اجتماعی، امامان(ع) را ناگزیر از عرضه مخفیانه، دوپهلو، یا تدریجی و با تأخیر برخی تعالیم و احکام، کرده است؛ یعنی آسیب های بیان تدریجی، نسخ، تقیه و توریه که بر نخستین حلقه پیدایش حدیث، عارض می شوند.

  1. بیان تدریجی

شیوه تدریجی در عرضه برخی آموزه های دینی، به دلیل مراعات محدودیت های مخاطب، تنگناهای زمان و مکان، یا فراهم نیامدن فرصت و موقعیت برای گوشزد کردن قیدها و استثناها پیش می آید. گاه نیز برخی مصداق های حکم، موجود نشده اند و در نتیجه، نظارت بیان اوّل به آن، با تردید همراه می شود. تدریجی بودن بیان، موجب پراکندگی احادیث در باره موضوع می شود و محقّق را در دستیابی به همه آنها ناکام می گذارد. گاه ممکن است مخاطبان نخستین دچار سوء فهم شوند که به دلیل مصلحت های مهمّ و بزرگ تر، چاره ای از آن نیابیم، اما در دوره پس از صدورِ همه احادیث، موظفیم در هر موضوع مورد تحقیق، بسیاری از منابع مستقل و مرتبط را بکاویم تا از دستیابی به همه مستندات، اطمینان یابیم. یک نمونه قابل پیگیری احادیث، در باره فضائل اهل بیت(ع) است که به طور تدریجی و بر پایه فهم و ظرفیت شیعیان، بیان شده است. نمونه های ادّعایی دیگر، خمس بر سود کسب و تحریم مُسکرات هستند.

  1. نَسخ

نَسخ، به معنای «تخصیص زمانی» است و میان دو دلیل ناظر به هم اتّفاق می افتد. ناسخ برای منسوخ، محدودیت زمانی اعلام می کند و ظهور بَدْوی آن را در جاودانگی، از میان می بَرَد. این، بدان معناست که حکمِ اوّل، از همان آغاز، زماندار و موقّت بوده؛ امّا مصلحت هایی مانند استوار شدن حکم، مانع از اعلام موقّتی بودن آن شده است.

در احادیث، به وجود نسخ، تصریح شده است. امام علی(ع) در بیان زمینه پیدایش اختلاف نزد راویان و تقسیم چهارگانه آنان، دو بار به وجود نسخ در کنار تخصیص، اشاره می فرماید.[۳]امام صادق(ع) نیز با صراحت فرموده است:

حدیث هم مانند قرآن، نسخ می شود. [۴]

و یا

برخی از احادیث، برخی دیگر را نسخ می کنند. [۵]

آسیب پذیری حدیث از نَسخ، مانند آسیب پذیری آن از تأخیر بیان است. ممکن است ما از صدور حدیثِ ناسخ، آگاهی نیابیم و از این رو، به همان حدیث منسوخ، عمل کنیم و مطلبی را به پیشوایان دین نسبت دهیم که زمانی معتبر بوده و اکنون دیگر مقبول نیست. برای مقابله با این آسیب، باید افزون بر احادیث مشابه، احادیث مخالف و معارض را نیز گِرد آورد و میان آنها و حدیث مورد تحقیق، نسبت سنجی کرد.

گفتنی است، ادّعای نَسخ، پس از آن مقبول است که جمع میان دو حدیث، به گونه های دیگر، مانند تخصیص و تقیید، ممکن نباشد؛ زیرا نسخ، قاعده ای عمومی نیست و بیشتر فقهای شیعه، بسیاری از موارد ادّعایی نسخ را نپذیرفته اند. آنان معتقدند احکامی مانند وجوب پاسخ دادن به سلام هنگام نماز، تبدیل احرامِ حجّ اِفراد به عمره تمتّع،[۶]وجوب وضو گرفتن پس از خوردن گوشت شتر،[۷]جواز ازدواج موقّت،[۸]استحباب روزه دوشنبه و پنج شنبه در هر هفته[۹]و استحباب خضاب کردن، هیچ کدام نسخ نشده اند. نمونه ای که برخی فقیهان، آن را پذیرفته اند، حدیث ذیل به نقل از محمّد بن مسلم است که می گوید:

از امام صادق(ع)، در باره بیرون بردن گوشت قربانی از مِنا پرسیدم. فرمود: «ما پیش تر می گفتیم که به سبب نیاز مردم، نباید چیزی از آن جا خارج شود؛ امّا اکنون، مردم فراوان اند [و قربانی بسیار] و اشکالی در بیرون بردن آن نیست». [۱۰]

  1. تقیه و توریه

تقیه، بیان نکردن حکمی، عمل نکردن به دستوری، یا گاه، اظهار گفتار و کرداری مخالف واقع، برای حفظ دین، یا جان گروندگان و حافظان آن و مصلحت هایی این گونه است. این شیوه ای عقلایی است که برای حفظ مصلحتی بزرگ تر، مصلحتی کوچک تر نادیده گرفته شود و قرآن نیز آن را تأیید کرده است.[۱۱]امامان(ع)، این روش را آیین خود و پدرانشان دانسته اند،[۱۲]تقیه را زره و سپر حفظ دین و ایمان خوانده،[۱۳]عمل به تقیه را موجب سربلندی مؤن می دیدند.[۱۴]این شیوه، گسترده و عمومی نیست،[۱۵]امّا موجب می شود حکم اصلی، پوشیده بماند و نیز برخی تعارض ها را با احادیثِ بیان کننده حکم حقیقی، ایجاد کند. راه حلّ کشف تقیه، تذکر ائمّه، یا راویان بزرگ و عالم به تقیه ای بودن حکم، یا یافتن احادیث متعارض است؛ تعارضی مستقر که جز به تقیه ای دانستن یک سوی آن، حل نمی شود. بر این پایه، لازم است تا احادیث متعدّد، مختلف و بویژه متعارض در موضوع مورد پژوهش را گِرد آوریم و فتوا و حکم چیره ای را بیابیم که امام(ع) از همراهی با آن، ناگزیر بوده است. برخی از احکام وضو و ارث، نمونه های قابل ارائه اند.

گفتنی است توریه، به معنای پوشاندن مقصود اصلی در متن هایی دارای چند مفهوم است و در لفّافه سخن گفتن نیز راه کاری بوده تا امامان(ع) از تعرّض حکومت ها، در امان بمانند، بی آن که ناگزیر از تقیه باشند. توریه، حدیث را به اجمال و ابهام می کشانَد و راه حلّ آن، همان گردآوری احادیث هم خانواده است. توریه در احادیث، فراوان نیست و از تقیه نیز کمتر است.

ب ـ آسیب های مرحله نقل حدیث

مسیر طولانی نقل حدیث، از سه قرن نخست هجری تا کنون، از دست کاری های عمدی و غیر عمدی مصون نمانده است. گاه، تقطیع و اختصار حدیث، بخش هایی اثرگذار از متن را به ما نرسانده و گاه، نقل معناهایی نه چندان دقیق، یا ناتوانی در بازگردانی کامل زبان شفاهی به نوشتار، ما را از قرینه هایی مؤّر، محروم کرده اند. افزوده های شارحان و کاتبان و اشتباه ها و کم دقّتی های ناسخان نیز آسیب های درج، سقط، قلب و تصحیف را پدید آورده اند و در مواردی هر چند اندک، چنان اضطراب و نابسامانی هایی در حدیث پدید آورده اند که آن را از اعتبار، ساقط کرده اند. دشوارتر، تحریف و جعل و دسّ و دست کاری سودجویانی است که اغراض خود را به نام حدیث، عرضه کردند. در ادامه برخی از این آسیب ها با توضیحی مختصر و همراه نمونه ای آورده می شوند:

  1. تصحیف

واژه «تصحیف»، به معنای «خطا کردن» و «مُصَحَّف»، به معنای «اشتباه نوشتاری» است.[۱۶]«حدیث مُصحِّف» نیز چنین تعریف شده است:

هو ما غُیرَ بعضُ سَنَدِه أو مَتنِهِ بِما یشابِهُهُ أو یقرُبُ مِنهُ. [۱۷]

حدیثی که بخشی از سند یا متن آن، به چیزی شبیه آن یا نزدیک به آن، تغییر کرده باشد.

این تعریف، هر دو گونه تغییر عمدی و غیر عمدی را در بر می گیرد، امّا در این جا مقصود ما از تصحیف، تغییر غیر عمدی و بدون غرض فاسد کاتب یا راوی است. تصحیف در حدیث، پدیده ای شایع است و گاه حدیث را به مشکل بدفهمی دچار می کند.

گونه ها و نمونه ها

حدیث مُصحَّف را با توجّه به نوع تصحیفی که در آن رخ داده است، به «لفظی» و «معنوی» تقسیم می کنند. تصحیف معنوی، گونه ای تحریف معنایی است و با بحث کنونی ما ارتباطی ندارد؛ امّا تصحیف لفظی، هنگامی رخ می دهد که الفاظ متن یا سند، به الفاظ دیگری که مشابه آنهایند، تغییر کنند. این تشابه، ممکن است در شنیدن یا دیدن باشد؛ یعنی گاهی تلفّظ آن الفاظ، شبیه یکدیگر است و گاهی شکل نوشتاری آنها. تصحیف لفظی، چه شنیداری و چه دیداری، ممکن است در سند یا متن روی دهد. پس تصحیف لفظی را با توجّه به علّت تصحیف، به «شنیداری» و «دیداری» و هر کدام را با توجّه به مکان وقوع تصحیف، به «سندی» و «متنی» تقسیم می کنند. ما این دو را ادغام کرده، در نمونه هایی ارائه می دهیم:

ـ تصحیف دیداری

تصحیف دیداری، هنگامی پدید می آید که حرفی، شباهت نوشتاری با حرف دیگر داشته باشد و قابلیت جا به جایی با یکدیگر داشته باشند؛ مانند شباهت «خاء» و «حاء» در سند حدیث زیر و «تاء» و «ثاء» در متن آن که «حسین الأحمسی» به «حسین الأخمسی» و «یمیث» به «یمیت» تبدیل شده و در روایت، آمده است.

إنَّ الخُلقَ الحَسَنَ یمیثُ الخَطیئَةَ کما تَمیثُ الشَّمسُ الجَلیدَ. [۱۸]

منش نیکو، خطا را نابود می کند، به همان سان که آفتاب، یخ را ذوب می کند.

ـ تصحیف شنیداری

دو کلمه، گذشته از این که تشابه نوشتاری داشته باشند یا نه، ممکن است تلفّظی نزدیک به هم داشته باشند، یا هم وزن باشند و در نتیجه، با یکدیگر اشتباه شوند؛ مانند تصحیف مشهور «عاصِم الأحوَل» به «واصِل الأحدَب» که در وزن و تلفّظ، تشابه دارند، یا حدیث «مَن استَغنَی بِعَقلِهِ زَلَّ»[۱۹]که می تواند برای غیر عرب، «ضَلَّ» و یا «ذَلَّ» نیز شنیده شود. این گونه اشتباه ها، کمتر و تنها هنگامی رخ می دهند که راوی، حدیث را به صورت شفاهی از دیگری فرا گیرد.

  1. تحریف

واژه «تحریف»، از «ح ر ف» به معنای «کناره و لبه » ریشه می گیرد و به معنای کج و خم کردن، تغییر دادن و از جایگاه خود بیرون بردن است. در دانش حدیث، اصطلاح «تحریف»، دست کم به دو معناست و در این جا مقصود ما، «دگرگون ساختن سند یا متن برای اغراض نادرست»، یعنی تحریف لفظی است[۲۰]. در این تعریف، اندازه و شکل این دگرگونی، تأثیری در صدق تحریف ندارد و لازم نیست مانند آنچه در تصحیف گفته شده است، متنِ دگرگون شده، به متن اصلی شبیه باشد. از این رو، هر تغییر کوچک و بزرگی که به قصد و غرض فاسدی در حدیث روی دهد، تحریف نامیده می شود.

تحریف، بیشتر در متن روی می دهد، نه سند. تحریف متن، گاه با تغییر شکل و تبدیل حروف است و گاه به صورت افزودن و کاستن یک، یا چند کلمه. در تحریف، کمّیت تغییر، مهم نیست. آنچه برای تحریف کننده مهم است، رسیدن به خواسته خویش است که گاه با افزودن و حذف چند کلمه، متن حدیث را به صورت دلخواه خود در می آورد و گاه با جا به جایی و تبدیل یکی دو حرف.

تحریف کننده سند حدیث نیز با افزودن یک صفت به راوی، یا تغییر نام پدر و جدّ، اعتبار حدیث را به صورت مطلوب خود تغییر می دهد. او اگر در پی معتبر کردن حدیثی باشد، نام راوی ضعیف را حذف و نام راوی معتبری را می نهد، یا صفت و نام پدر و جدّ او را حذف می کند، یا نامی خودساخته به آن می افزاید تا با فردی موثّق مشتبه شود. اگر تحریف کننده به دنبال بی اعتبار کردن حدیث باشد، نام راوی معتبری را با نام راوی نامعتبری جا به جا می کند. کشف و حلّ تحریف های سندی به عهده علم رجال و فنّ طبقات است.

نمونه ها

حدیث بشارت پیامبر(ص) به ظهور امام مهدی(ع)، نمونه تحریف متن است. متن اصلی حدیث، طبق نقل طبرانی و بسیاری از محدّثان، چنین است:

قَالَ رَسُولُ اللّه (ص): لا تَقُومُ السَّاعَةُ حَتَّی یملِک رَجُلٌ مِن أهلِ بَیتی یواطِئُ اسمُهُ اسمی، یملَأُ الأَرضَ عَدلاً وَ قِسطاً کمَا مُلِئَت ظلما وَ جورا. [۲۱]

پیامبر خدا(ص) فرمود: «قیامت بر پا نمی شود، تا آن هنگام که مردی از اهل بیت من به قدرت رسد؛ مردی که نامش، نام من است و زمین را از عدل و داد می آکنَد، همان گونه که از جور و ستم، آکنده شده است».

چند نقل دیگر نیز که طبرانی در همین باب آورده، مشابه این حدیث است؛ امّا در یک نقل، پس از «اسْمُهُ اسْمی»، این عبارت افزوده شده است: «واسم أبیه اسم أبی».[۲۲]اگر چه احتمال ها و تکلّفاتی در توجیه نقل محرّف این حدیث، گزارش شده است؛[۲۳]امّا به گمان فراوان، این افزوده، تحریفی است برای تطبیق یافتن حدیث مشهور پیامبر خدا(ص) بر یکی از مدّعیان مهدویت، مانند: محمّد پسر منصور دوانیقی، یا محمّد نفس زکیه که نام پدر هر دو تن، عبد اللّه بوده است.

نمونه کاستن از متن اصلی، در حدیث زیر دیده می شود.

إبراهیم بن أبی محمود: قُلتُ لِلرِّضا(ع): یابنَ رَسولِ اللّه ! ما تَقولُ فِی الحَدیثِ الَّذی یرویهِ النّاسُ عَن رَسولِ اللّه (ص) أنَّهُ قالَ: إنَّ اللّه ـ تَبارَک وتَعالی ـ ینزِلُ فی کلِّ لَیلَةِ جُمُعَةٍ إلَی السَّماءِ الدُّنیا؟

فَقالَ(ع): لَعَنَ اللّه المُحَرِّفینَ الکلِمَ عَن مَواضِعِهِ، وَاللّه ما قالَ رَسولُ اللّه (ص) ذلِک، إنَّما قالَ(ع): «إنَّ اللّه ـ تَبارَک وتَعالی ـ ینزِلُ مَلَکا إلَی السَّماءِ الدُّنیا کلَّ لَیلَةٍ فِی الثُّلُثِ الأَخیرِ ولَیلَةَ الجُمُعَةِ فی أوَّلِ اللَّیلِ، فَیأمُرُهُ فَینادی: هَل مِن سائِلٍ فَاُعطِیهُ؟ هَل مِن تائِبٍ فَأَتوبَ عَلَیهِ؟ هَل مِن مُستَغفِرٍ فَأَغفِرَ لَهُ؟ یا طالِبَ الخَیرِ أقبِل، ویا طالِبَ الشَّرِّ أقصِر، فَلا یزالُ ینادی بِهذا حَتّی یطلُعَ الفَجرُ، فَإِذا طَلَعَ الفَجرُ عادَ إلی مَحَلِّهِ مِن مَلَکوتِ السَّماءِ»، حَدَّثَنی بِذلِک أبی، عَن جَدّی، عَن آبائِهِ، عَن رَسولِ اللّه (ص). [۲۴]

ابراهیم بن ابی محمود ـ : به امام رضا(ع) گفتم: ای پسر پیامبر! چه می فرمایی در باره حدیثی که مردم از پیامبر(ص) روایت می کنند که فرمود: «خداوند متعال، هر شب جمعه به آسمان دنیا فرود می آید»؟ امام رضا(ع) فرمود: «خداوند، از رحمت و آمرزش خود دور سازد کسانی را که کلمات و گفتارها را از جای خود، تغییر می دهند و آنها را تحریف می کنند. به پروردگار سوگند، پیامبر خدا(ص) چنین نفرموده است، بلکه ایشان فرموده: «خداوند، در ثلث آخر هر شبی و هر شب جمعه، از اوّل آن، فرشته ای را به آسمان دنیا می فرستد و به او فرمان می دهد تا ندا کند: آیا کسی هست از من، چیزی بخواهد تا به او عطا کنم؟ آیا توبه کننده ای هست که از گناهان خود، به سوی من باز گردد تا من هم به سوی او بازگردم؟ آیا کسی هست که از من، طلب آمرزش کند و من، او را بیامرزم؟». آن فرشته، ندا می دهد: «ای جوینده خیر و برکت! بیا و ای طالب شر! دست بردار ». این فرشته، همواره این گونه ندا می دهد تا صبح بدمد و هنگام طلوع آفتاب، به جایگاه خود در ملکوت آسمان برمی گردد. امام رضا(ع) در پایان فرمود: «این حدیث را پدرم از جدّم از پدران گرامی اش(ع) از پیامبر(ص) برای من روایت نمود».

  1. قلب

«قلب»، در لغت، به معنای «وارونه کاری و جا به جا کردن» است[۲۵]و «حدیث مقلوب»، نزد متأخّران، به معنای ذیل است:

حدیثی که بخشی از سند یا متنش، با بخش دیگری از خود آن ـ و نه با چیزی خارج آن دو ـ جا به جا شده باشد.[۲۶]

این تعریف، تفاوت قلب با تصحیف و تحریف را نشان می دهد. در تحریف، چیزی به حدیث می افزایند، یا از آن می کاهند و در تصحیف نیز، بیشتر، تغییر شکلی و آوایی در کلمه رخ می دهد؛ امّا در قلب، کلمه ای کاسته، یا افزوده نمی شود، بلکه جا به جایی درونی واژه هاست که گاه تغییر شکلی نیز به همراه ندارد.

نمونه

حدیث مقلوب، با توجّه به مکان وقوع قلب در حدیث، به دو قسم «مقلوب متنی» و «مقلوب سندی» تقسیم می شود. نمونه قلب متن، جا به جایی دو کلمه «العِثار» و «النِّفار» در این حدیث است:

إضرِبُوها عَلَی النِّفارِ وَ لا تَضرِبُوها عَلَی العِثارِ. [۲۷]

آنها را بر فرار کردن، بزنید؛ ولی بر لغزیدن، نزنید.

شیخ صدوق، این حدیث را این گونه گزارش کرده است: «إضرِبُوها عَلَی العِثارِ وَ لا تَضرِبُوها عَلَی النِّفارِ»،[۲۸]که ظاهراً نقل شیخ صدوق، مقلوب و نقل کلینی، درست است.[۲۹]

  1. ادراج

ادراج در حدیث، به همان معنای لغوی است؛ یعنی عبارتی که جزء حدیث نیست، به درون آن برده شود. این اتّفاق در هر دو بخش متن و سند حدیث، روی می دهد و بیشتر به جهت خلط توضیح راوی، نویسنده و کاتب حدیث با متن حدیث است.[۳۰]راوی، یا نویسنده، با هدف توضیح ـ و نه به قصد تحریف و دیگر اغراض فاسد ـ عبارتی را در میان یا پایان حدیث می افزاید. او به این افزایش، تصریح نمی کند و ناقلان بعدی حدیث، آن عبارت را جزئی از حدیث می پندارند و حدیث را به گونه ای نقل کنند که عبارتِ افزوده شده، با حدیث عجین شود. یک نمونه، حدیث فضیلت روز جمعه است:

رُوِی أنَّه ما طَلَعَتِ الشمسُ فی یومٍ أفضلَ مِن یومِ الجُمُعَةِ وَ کانَ الیومُ الذی نَصَبَ فیه رسولُ اللّه (ص) أمیرَ المؤنینَ(ع) بِغدیرِ خُمٍّ یومَ الجُمُعة، وَ قیامُ القائمِ(ع) یکون فی یومِ الجُمُعَةِ، وَ تَقُومُ القیامةُ فی یومِ الجُمُعةِ، یجمَعُ اللّه فیها الأولینَ وَ الآخِرینَ. قال اللّه عز و جل: «ذلِک یوْمٌ مَّجْمُوعٌ لَّهُ النَّاسُ وَذلِک یوْمٌ مَّشْهُودٌ» [۳۱] . [۳۲]

روایت شده است که خورشید، در روزی برتر از روز جمعه، طلوع نکرد و آن، روزی است که پیامبر خدا(ص)، امیر مؤمنان(ع) را در غدیر خم، منصوب کرد و قیام قائم(ع) نیز در روز جمعه خواهد بود و قیامت هم در روز جمعه بر پا می شود که خداوند، همه گذشتگان و آیندگان را در آن روز، گِرد می آورد. خداوند می فرماید: «آن [روز]، روزی است که مردم را برای آن گِرد می آورند و آن [روز]، روزی است که [جملگی در آن ] حاضر می شوند».

علاّمه مجلسی، در باره این حدیث، گفته است:

ممکن است عبارتِ «وَ کان الیوم الذی... »، سخن راوی، یا شیخ صدوق باشد که طبق شیوه اش در کتاب من لا یحضره الفقیه است؛ بدین گونه که در موارد بسیاری، سخن خویش را در میان احادیث آورده، بدون هیچ نشانه ای که آن دو را از یکدیگر جدا کند. مؤّد این دو احتمال، آن است که عبارتی همانند بخش نخستین این حدیث، در کتاب های تهذیب الأحکام و الکافی، به نقل از ابو بصیر، از امام صادق(ع) روایت شده است، ولی این ذیل را ندارد.[۳۳]

نقل شیخ کلینی و شیخ طوسی، گفته علاّمه مجلسی را تأیید می کند:

أبو بصیر قال: سمعت أبا جعفر(ع) یقول: «ما طلعتِ الشمسُ بیومٍ أفضلَ مِن یومِ الجُمُعَةِ». [۳۴]

ابو بصیر گفت: از امام باقر(ع) شنیدم که فرمود: «خورشید به روزی نیکوتر از روز جمعه نتابیده است».

شیخ طوسی نیز افزوده های شیخ صدوق را گزارش نکرده است.[۳۵]

  1. سَقْط

سقط، در نقطه مقابل ادراج است. در سقط، بخشی از متن یا سند حدیث، ساقط می شود و حدیث را مبهم، یا بی اعتبار و ناپذیرفتنی می کند. نمونه ساده این اتّفاق، حدیث منقول در بصائر الدرجات است:

محمّد بنِ مسلم عن أبی جعفر(ع) قال: «لا تَبقَی الأرضُ بِغَیرِ إمامٍ ظاهرٍ». [۳۶]

محمّد بن مسلم از امام باقر(ع) نقل می کند که فرمود: «زمین بدون امامِ آشکار، باقی نمی ماند».

به آسانی می توان به مشکل متن، پی برد؛ چرا که صدها سال است در دوره غیبت، زندگی می کنیم و امامِ بر حقّ ما، ظاهر نیست، ولی زمین باقی مانده است. احادیث دیگر که سند و متنی یکسان، یا مشابه با همین حدیث دارند، حاکی از آن هستند که زمین، از مجموع امام ظاهر و باطن، تهی نمی شود. برخی از این احادیث، در خود کتاب بصائر الدرجات نیز آمده اند[۳۷]و روشن می کنند که نقل این کتاب، دچار سقط است، نه آن که در دیگر نقل ها، درج و افزایشی حاصل شده باشد. یک نمونه می آوریم:

محمّد بنِ مسلم عن أبی جعفر(ع) قال: «لا تَبقَی الأرضُ بغَیرِ إمامٍ ظاهرٍ أو باطنٍ». [۳۸]

محمد بن مسلم از امام باقر(ع) نقل می کند که فرمود: «زمین بدون امامِ آشکار، یا پنهان، باقی نمی ماند».

  1. تقطیع

محدّثان، در تعریف تقطیع گفته اند:

تقطیع حدیث، یعنی بخش بندی حدیث به ابواب و موضوعات درخور و مناسب با [محتوای ]آن، برای احتجاج بهتر، به شرط توجّه به حفظ معنای بخش تقطیع شده پیش از تقطیع.[۳۹]

بر این اساس، تقطیع، همیشه نادرست نیست؛ بلکه گاه سودمند و در متون طولانی لازم است؛ امّا اگر دقیق صورت نگیرد، می تواند آثار زیان باری به دنبال آورد. در تقطیع، ممکن است بخشی از قرینه ها در صدر و خاتمه حدیث، حذف شوند و اجزای مؤثّر متن از میان بروند. شیخ طوسی، به تقطیع های نادرست برخی اصحاب پیامبر(ص) اشاره کرده[۴۰]و نمونه ای در باره شوم بودن خانه و مَرکب و زن، آورده است که بر اثر تقطیع سخن پیامبر(ص) به ایشان منسوب شده است.

یک نمونه ساده، متن «أوّلُ مَن کاتَبَ لقمانُ» است که «کاتَبَ» در آن به نامه نگاری معنا شده، در حالی که متن کامل حدیث می فهماند که به معنای «مکاتبة»، یعنی «بستن پیمان میان بنده و اربابش» بوده است:

الإمام الصادق عن آبائه عن الإمام علی(ع): أوّلُ مَن کاتَبَ لقمان الحکیم وَکانَ عبداً حَبَشیاً. [۴۱]

امام صادق(ع) از پدرانش از امام علی(ع) روایت می کند که فرمود: «نخستین کسی که [برای آزادی از بردگی] قرارداد نوشت، لقمان حکیم است. او برده ای حبشی بود».

  1. نقل معنا

«نقل معنا»، یعنی نقل محتوای یک خبر، بدون اصرار بر واژه ها و تعابیر آن. این شیوه، در نقل شفاهی رایج بوده و در نقل کتبی نیز هنگام نقل قول غیر مستقیم، به کار می رود. امامان ما، بر این شیوه عقلایی تأیید داشته اند،[۴۲]امّا شرط کرده اند که تفاوت واژه ها، به تفاوت معنا نینجامد. از این رو، نقل معنا نزد راویان شیعی، به صورت یک شیوه مقبول در آمده است. شیخ طوسی، از کاربرد این روش، خبر داده و آسیب هایی را نیز برای آن بر شمرده است.[۴۳]آیت اللّه بروجردی رحمه الله نیز نقل معنا را امری شایع دانسته است.[۴۴]

پذیرش این شیوه، نتیجه می دهد که نمی توان به سادگی، همه گزارش ها را دقیق و عین سخن امام(ع)دانست و همه جزئیات و ریزه کاری های متن را پیش از جستجو و مشابه یابی، معتبر خواند. این، به معنای نادقیق یا بی اعتبار بودن همه متون نیست؛ زیرا ممکن است دستِ کم، یکی از روایت ها، اصل الفاظ را به صورت دقیق، نقل کرده باشد. بر این پایه، باید میان تفاوت و تعارض نقل ها، تفاوت نهاد، بدین معنا که همه نقل های هم مضمون، در صورت متعارض نبودن با یکدیگر، معتبر می مانند و لازم نیست تنها بخشِ تکرار شده و قدرِ مشترک آنها را معتبر و حجّت دانست و بخش های تکرار نشده و ویژه هر نقل را همیشه نادرست دانست و آنها را کنار افکند؛ زیرا فرض این است که راوی، تغییری در معنای آن نداده و گزینش واژه ها برای همان معنا بوده و عبارت جدید را با توجّه به متن و در راستای انتقال دقیق معنا، ساخته و پرداخته است.

گفتنی است که هرچند شیوه معمول راویان چنین بوده، امّا تخطّی از این شیوه را انکار نمی کنیم. ممکن است راوی به پندارِ خود، همه مضمون حدیث را به درستی و بدون تغییر معنایی، در قالبی جدید نهاده و نقل کرده باشد؛ امّا در واقع، چنین نبوده و او خطا کرده باشد. با این حال، این احتمال خطا، به وسیله اصول عقلایی و با توجّه به صفات راویان ثقه که نقل و روایتشان مقبول است، نادیده گرفته می شود و با آن، مانند دیگر احتمال ها در حوزه های گوناگون مرتبط با نقل حدیث، رفتار می شود؛ زیرا وقوع خارجی چنین خطاهایی در باره راویانِ ضابط، عادل، مقبول و معتبر، هر چند محتمل است، اندک و قابل اغماض است؛ مانند: احتمالِ درست نشنیدن حدیث (در نقل شفاهی)، یا نادرست خواندن عبارت آن (در نقل کتبی).

از این رو، بر اساس این قاعده، اگر یک نقل، با قدر مشترک نقل های دیگر همخوان نباشد، اعتباری ندارد؛ امّا این، بدان معنا نیست که جزء غیر مشترک هر یک از نقل ها به دلیل آن که تکرار نشده، ثابت نشود؛ بلکه همه اجزای غیر مشترک نیز به تنهایی معتبرند و همچون هر خبر واحد دیگری، تا جایی که نقل دیگری با آن معارض نباشد، حجّیت دارند و به صرف اختلاف در خصوصیات غیر مؤّر در معنا، از حجّیت نمی افتند؛ چرا که می توان دو گونه نقل را با هم، درست دانست و چنین گفت که یک راوی، بخشی از سخن امام(ع) را به یک شکل بازگویی کند و راوی دوم، همان معنا را با واژه هایی دیگر برساند. به سخن دیگر، درستی یک نقل، مبتنی بر یکسان بودن همه الفاظ آن با الفاظ صادر شده از معصوم، نیست و از این رو، چه بسا هر دو متنی که به شیوه نقل معنا گزارش شده اند، درست باشند.

این، بدان معناست که ما می توانیم بر بخش بزرگی از متون احادیث، اصرار بورزیم و از تکرار آنها در مجموعه ها و کتاب های حدیثی، به صدورشان اطمینان بیابیم و با یافتن خانواده حدیث و دیدن مجموعی روایات، نقل های شاذ و نادر را کنار نهیم. آری. در فرض اختلاف و تعارض دو نقل، هر دوی آنها از حجّیت ساقط می شوند؛ ولی این، مختصّ شیوه نقل معنا نیست و حتّی اگر دو نقل صریح و عیناً مطابقِ الفاظِ صادرشده از معصوم نیز با یکدیگر متعارض شوند، از حجّیت می افتند؛ زیرا در این صورت، اصل عقلایی عدمِ خطا، به دلیل نادرستی «ترجیح بلامرجِّح»، قابل جریان نیست.

برای نمونه، حدیثی را شیخ صدوق به صورت مرسل و شیخ طوسی به صورت مسند و صحیح، از امام صادق(ع) نقل کرده اند که در آن، آمده است:

عن محمّد بن أحمد بن یحیی عن یعقوب بن یزید عن ابن أبی عمیر عن داود بن فرقد عن أبی عبد اللّه (ع): کانَ بَنو إسرائیلَ إذا أصابَ أحدَهم قَطرةُ بولٍ قَرَضُوا لُحومَهم بِالمَقاریضِ وَ قَدْ وَسَّعَ اللّه عز و جل علیکم بِأوسَعِ ما بَینَ السماءِ وَ الأرضِ وَ جَعَلَ لکم الماءَ طَهُوراً، فَانْظُروا کیفَ تَکونُونَ؟ [۴۵]

امام صادق(ع) فرمود: در بنی اسرائیل این گونه بود که وقتی قطره ای بول به یکی از آنها اصابت می کرد، با قیچی، گوشتشان را می چیدند؛ در حالی که خداوند عز و جل با گسترده ترین شی ء میان آسمان و زمین، شما را راحت کرده است و آب را برای شما، پاک کننده گردانیده است. پس بنگرید چگونه اید؟

مشکل این حدیث، در معنای باور نکردنی آن است. چگونه می توان امّتی مانند بنی اسرائیل را وادار به این حکم کرد؟ و بر فرض وادار شدن به این حکم سخت و غیر متعارف، آیا قطع کردن گوشت، به نجاستِ بیشتر نمی انجامد؟ امّا نقل همین حدیث در تفسیر علی بن ابراهیم، به گونه ای است که به ما کمک می کند تا تغییر صورت گرفته را تشخیص دهیم و سیر نقل معنا را حدس بزنیم.[۴۶]

علی بن ابراهیم در شرح آیه:«الَّذِینَ یتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِی الْأُمِّی الَّذِی یجِدُونَهُ مَکتُوبًا عِندَهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَالإِْنجِیلِ یأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَینْهَاهُمْ عَنِ الْمُنکرِ وَیحِلُّ لَهُمُ الطَّیبَـتِ وَیحَرِّمُ عَلَیهِمُ الْخَبَائِثَ وَیضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَْغْلَـلَ الَّتِی کانَتْ عَلَیهِمْ»،[۴۷]می گوید:

یعنی: الثِقلَ الذی کانَ علی بَنی إسرائیلَ وَ هو أنَّه فَرَضَ اللّه علیهم الغُسلَ وَ الوضوءَ بِالماءِ وَ لَمْ یحِلَّ لَهم التیمُّمُ وَ لا یحِلُّ لهم الصلاةُ إلاّ فی البِیعِ وَ الکنائِسِ وَ المَحاریبِ، وَ کان الرجُلُ إذا أذنَبَ، خَرَجَ نَفَسُه مُنْتِناً فَیعلَمُ أنَّه أذنَبَ، وَ إذا أصابَ شیئاً مِن بَدنِه البولُ قَطَعُوه، وَ لَم یحِلَّ لَهم المَغنَمُ. فَرَفَعَ ذلک رسولُ اللّه (ص) عن اُمَّتِه.[۴۸]

مراد [از«وَ الْأغْلالَ الَّتِی کانَتْ عَلَیهِمْ»،] بار سنگینی است که بر دوش بنی اسرائیل بود و آن، بدین سان که خداوند، غسل و وضو با آب را بر آنان واجب ساخته بود و تیمّم برایشان روا نبود و نماز برای آنان، جز در کلیساها و کنیسه ها و دیرها، جایز نبود. هنگامی که کسی گناه می کرد، نفَسَش بدبو می شد و همگان می فهمیدند که گناهی از او سر زده است. هر گاه بول به بخشی از بدنشان اصابت می کرد، با او قطع رابطه می کردند و غنیمت، برایشان حلال نبود؛ امّا پیامبر خدا(ص)اینها را از امّتش برداشت.

به احتمال فراوان، عبارت اصلی حدیث نخست، «قَطَعُوه» بوده است و به معنای قطع رابطه، نه قطع عضو است و ضمیر «هُ» نیز به شخص باز می گشته، نه اندامِ نجس شده و عبارت «لُحومَهم بِالمَقاریضِ» نیز در فرایند نقل معنا، افزوده شده است؛ یعنی بنی اسرائیل، چنین شخصی را به مجالس خود راه نمی دادند تا آن گاه که خود را تطهیر کند. این معنا را می توان پذیرفت و با کاربرد «قطعوه» نیز همخوان است.[۴۹]گفتنی است این حدیث، نقل های دیگری نیز دارد[۵۰]و معنای دیگری، مانند بُریدن لباس، نه عضو نجس شده نیز محتمل است.

  1. ابهام در آهنگ سخن

انسان، از دیرزمان کوشیده است تا برای ماندگار سازی سخن، راهی بیابد. نخستین گام، اختراع تک نشانه هایی معنادار بود که ساده و ابتدایی، سخن را به صورت مکتوب، تبدیل می کرد. تکمیل این نشانه ها و ترکیب آنها با یکدیگر، به اختراع خط انجامید. در خطّ عربی نیز بخشی از آواها را در قالب حرف و بخشی دیگر را به شکل اِعراب، نشانه گذاری کردند وتوانستند تفاوت «أحَد» را با «أخْذ»، یا «اُحُد»، نشان دهند.

تکمیل نشانه های نوشتاری، قرن ها به طول انجامید. از این رو، پیش از تکمیل و فراگیر شدن آنها، نقل کتبی احادیث و دیگر گفتارها، با مشکلاتی همراه بوده که یکی از آنها، «آهنگ گفتار» است؛ یعنی لحن و آهنگ استفهامی، تعجّبی، دعایی و مانند آن که گاه جانشین واژه هایی مانند «هل = آیا» و حرف هایی مانند «أم = یا» می شوند. ما برای کوتاه کردن، یا اهداف دیگر، واژه های استفهام و تعجّب را کنار می نهیم و آهنگ مناسب را به جایش می نشانیم و مخاطب نیز منظور ما را می فهمد؛ امّا در تبدیل آن به صورت مکتوب، همیشه موفّق نبوده ایم.

در زمان صدور و نقل حدیث، خطّ عربی از این ناحیه، فقیر بوده است و در نتیجه، کاتبان به هنگام نوشتن حدیث، نمی توانستند آهنگ پرسشی، انکاری و استفهامی گوینده حدیث را به خوانندگان، منتقل کنند. از این رو، همگان، گفته های استفهامی و انکاری و انشایی معصومان(ع) را با همان آهنگ اصلی شان نمی شنیدند و آنها را به صورتِ خبری، تأییدی و غیر انشایی، می خواندند و معنایی متفاوت با مقصود اصلی معصوم(ع) را در می یافتند.

یکی از کسانی که به این نکته ره نموده، شیخ طوسی است. او برای حلّ اختلاف برخی احادیث، قابلیت خواندن حدیث را به صورت استفهامی، تعجّبی و یا انکاری نشان داد و با دست یابی به معنایی جدید، توانست راهی برای حلّ تعارض احادیث بیابد.

نمونه

فقیهان شیعه، مایع بی رنگ «مَذْی» را که بیشتر به هنگام ملاعبه و تحریکات جنسی خفیف، از مرد خارج می شود، از مَنی که سفید و نجس است، متفاوت می دانند و خروج آن را ناقض وضو نمی شمُرَند.[۵۱]این نکته از دیرباز، نزد شیعه پذیرفته شده بود؛ امّا روایاتی دالّ بر استحباب وضو پس از خروج مذی داریم که به احتمال فراوان، موجب شده یعقوب بن یقطین، از امام کاظم(ع)، در باره وظیفه شخصی که در حال نماز، از او مَذْی خارج می شود، بپرسد:

سَأَلتُ أَبَا الحَسَنِ الرِّضَا(ع) عَنِ الرَّجُلِ یمذِی وَ هُوَ فِی الصَّلاَةِ ؛ مِن شَهوَةٍ أَو مِن غَیرِ شَهوَةٍ؟ قَالَ: المَذی مِنهُ الوُضُوءُ. [۵۲]

از امام رضا(ع) در باره مردی که در حال نماز، بدون شهوت یا با شهوت، مَذْی خارج می کند، پرسیدم که چه حکمی دارد؟ فرمود: «مَذْی، وضو دارد».

اگر پاسخ امام(ع) را به گونه خبری معنا کنیم، نتیجه اش ناقض بودن مَذْی برای وضوست؛ امّا از آن جا که این برداشت، با روایات و فتاوی مشهور شیعه متعارض است، شیخ طوسی می گوید: می توان جمله را تعجّبی، نه اخباری خواند. گویی به دلیل شهرت مسئله که خروج مَذْی، اعاده وضو را واجب نمی کند، امام(ع)، با شگفتی از راوی پرسیده است: «این، چیزی است که موجب وضو گردد؟!».[۵۳]

گفتنی است شیخ طوسی، تقیه را نیز محتمل دانسته است؛ زیرا بیشتر اهل سنّت، بر این باورند که وضو با خروج مَذْی، نقض می شود. شیخ حرّ عاملی نیز هر دو احتمال تقیه و استفهام انکاری را موجّه دانسته است.[۵۴]

ج ـ آسیب های سندی

حدیث، ترکیبی از سند و متن است و برخی آسیب ها، مانند تصحیف و قلب و درج، دامنگیر هر دو بخش می شوند و برخی، ویژه یک بخش اند. آسیب های ویژه سند حدیث، به دو دسته قابل تقسیم اند: دسته نخست، مربوط به راویان و رجال واقع در سند و دسته دوم، در باره چگونگی ارتباط و اتّصال راویان با یکدیگر است.

  1. سستی حلقه های سند

حدیث، از طریق زنجیره نه چندان کوتاهی از راویان و نویسندگان به ما رسیده است و اعتبار و استواری این زنجیره، وابسته به اعتبار یکایک حلقه های آن است. اگر حتّی یک تن از افراد واقع در سند حدیث را نشناسیم، یا نزد پژوهشگر و بر مبنای از پیش پذیرفته اش، معتبر نباشد،[۵۵]آن گاه مجموع سند، دچار آسیب می شود و اعتبار کافی را ندارد. اشتراک نام یک راوی معتبر با یک راوی نامعتبر، یا تغییر نام او به نامی ناشناس، یا نامعتبر نیز از آسیب های رایج و جدّی در این عرصه است که در موارد فراوانی، با کمک دانش رجال و قواعد این علم در شناسایی اسامی مشترک، قابل حلّ است.

گفتنی است گاه نام راوی به گونه ای طرح می شود که در نگاه نخست، ناشناس به نظر می آید. در این حالت، اگر بتوانیم راوی را شناسایی کنیم و نام اصلی، یا مشهور او را بیابیم، زمینه داوری رجالی فراهم می آید و در غیر این صورت، حدیث، ضعیف السند می شود. برای نمونه، عنوان «ابو احمد اَزْدی» در اسناد در دسترس، بسیار کم کاربرد است؛ در حالی که این عنوان، کنیه «محمّد بن ابی عُمَیر»، از مشهورترین و موثّق ترین راویان شیعی است.[۵۶]

گاه نیز راوی را به عمد، به گونه ای ناشناس مطرح می کنند تا سندی ضعیف را معتبر، یا سندی صحیح را نامعتبر جلوه دهند. عالمان درایه، در بحث تدلیس، به این شگرد اشاره کرده و به آثار و احکام آن پرداخته اند.[۵۷]

  1. گسست حلقه های سند

حلقه های واقع در سند، راویانی با فاصله طبیعی میان دو نسل و بیشتر به شکل استاد و شاگرد هستند. هر گاه فاصله این حلقه ها بیشتر شود، یا جا به جایی میان آنها رخ دهد، زمینه تردید در درستی و پیوستگی حلقه ها پیش می آید. این تردید، برخاسته از احتمال وجود حلقه هایی ناپیدا، یا اشتباهِ راویان و کاتبان است که در این حالت، سند، به عنوان تکیه گاه حدیث، خود نااستوار می شود.

حدیث پژوهان، بر پایه جا و شمار این حلقه های ناپیدا، نام های گوناگونی به اسناد داده اند. اگر حلقه های آغازین سند، ناپیدا باشند، «معلّق» و اگر از میان سند، حلقه ای فرو افتاده باشد، «مُنقطع» است و اگر در حلقه منتهی به معصوم(ع)، گسستگی باشد، «مُرسَل» نام دارد.

گفتنی است اگر فاصله چندان زیاد باشد که احتمال ناپیدایی دستِ کم دو حلقه وجود دارد، حدیث را مُعضِل می نامند؛ زیرا بازآفرینی و یافتن همه حلقه های چنین سندی، مشکل است. ملاک نام گذاری در سه گونه پیشینِ، جا و محلّ گسستگی سند بود؛ امّا در حدیث مُعضِل، به شمارِ تعداد افتادگی های موجود در سند، نظر شده است؛ یعنی اگر دو حلقه پشت سر هم، یا بیشتر از سندی افتاده باشند، خواه از ابتدای سند، وسط یا انتهای آن، مُعضِل نامیده می شود.[۵۸]برای نمونه، در سندهای دو روایت زیر، فاصله بسیاری میان راوی و معصوم وجود دارد و وجود چند حلقه دیگر برای اتّصال زنجیره راویان به معصوم، ضرور است:

روایت اول:

عَلِی بنُ إِبراهِیمَ، عَن أبِیهِ عَنِ ابنِ أبِی عُمَیرٍ، عَن حَفصِ بنِ البَختَرِی رَفَعَهُ قالَ: کانَ أمِیرُالْمُؤِنِینَ(ع) یقُولُ: «رَوِّحُوا أنفُسَکم بِبَدِیعِ الحِکمَةِ فإنَّها تَکلُّ کما تَکلُّ الأبدانُ. [۵۹]

علی بن ابراهیم از پدرش از ابن ابی عمیر از حفص بن بختری که سندش به معصوم(ع) رسانده است، گوید: امیر مؤمنان(ع) می فرماید: «با حکمت تازه، جان هایتان را استراحت بدهید؛ چرا که جان ها، همانند بدن، خسته می شوند».

روایت دوم:

عِدَّةٌ مِن أصحابِنا، عَن أحمَدَ بنِ محمّد بنِ خالِدٍ، عَن بَعضِ أصحابِهِ رَفَعَهُ قالَ: قالَ رَسُولُ اللّه (ص): «ما قَسَمَ اللَّهُ لِلعِبادِ شَیئاً أفضَلَ مِنَ العَقلِ فَنَومُ العاقِلِ أفضَلُ مِن سَهَرِ الجاهِلِ وَ...». [۶۰]

جمعی از اصحاب از احمد بن محمّد بن خالد از برخی از یارانش، که سند خبر را به معصوم(ع) رسانده است، گوید: پیامبر خدا(ص) فرمود: «خداوند در میان بندگان خود، چیزی بهتر از عقل، تقسیم نکرده است. پس خواب عاقل، بهتر از بیداری جاهل است و... ».

در روایت اوّل، حَفْص، از یاران امام صادق(ع) و امام کاظم(ع) در میانه قرن دوم هجری، از امام علی(ع)در نیمه نخست قرن اوّل، حدیث نقل می کند و در حدیث دوم، احمد بن محمّد بن خالد، با فاصله زمانی بیش از دویست سال، از پیامبر اکرم(ص)روایت می کند که مسلّماً راویان بسیاری از این دو سند افتاده اند. البته ذکر الفاظی مثل «رفعه» و «بعض أصحابه»، مانع مُعضِل خواندن سند نیستند و صفت «مُعضِل» با بسیاری از صفات دیگر، قابل جمع است.

[۱]. برای آگاهی از دسته بندی های دیگر، ر. ک: آسیب شناخت حدیث: ص ۲۱ ـ ۲۴.

[۲]. ر. ک: ص ۴۷۷ (تحلیلی درباره آسیب های فهم حدیث).

[۳]. ر. ک: ح ۲۶۰ الکافی: ج ۱ ص ۶۲ ح ۱.

[۴]. ر. ک: ح ۷۰۲.

[۵]. ر. ک: ح ۶۹۸.

[۶]. ر. ک: الخلاف: ج ۲ ص ۲۶۹.

[۷]. ر. ک: منتهی المطلب: ج ۱ ص ۲۲۷.

[۸]. ر. ک: نهایة المرام: ج ۱ ص ۲۲۱.

[۹]. ر. ک: مختلف الشیعة: ج ۳ ص ۵۰۵ از ابن جنید.

[۱۰]. الکافی: ج ۴ ص ۵۰۰ ح ۷. احادیث ناظر به این موضوع، در جوامع روایی و کتب فقهی موجود است (ر. ک: المحاسن: ج ۲ ص ۴۰ ؛ الکافی: ج ۴ ص ۵۰۱، السرائر: ج ۳ ص ۱۳۰ ؛ تذکرة الفقهاء: ج ۸ ص ۳۲۳: سَأَلتُهُ(ع)عَن إِخرَاجِ لُحُومِ الأضَاحِی مِن مِنی. فَقَالَ: «کنَّا نَقُولُ لاَ یخرَج مِنهَا شَی ءٌ لِحَاجَةِ النَّاسِ إِلَیهِ. فَأمَّا الیومَ فَقَد کثُرَ النَّاسُ فَلاَ بَأسَ بِإِخرَاجِهِ».

[۱۱]. ر. ک: نحل: آیه ۱۰۶ و آل عمران: آیه ۲۸.

[۱۲]. ر. ک: ح ۳۷۲.

[۱۳]. ر. ک: الکافی: ج ۱ ص ۲۲۰ ح ۱۴ و ح ۱۹.

[۱۴]. ر. ک: همان: ص ۲۱۷ ح ۱ و ۴.

[۱۵]. شیخ طوسی، از چهارده هزار روایت که در تهذیب الأحکام آورده، تنها حدود دویست روایت و یا گروه حدیثی را تقیه ای می داند که برخی هم احتمالی است. شیخ حرّ عاملی نیز از ۳۵ هزار گزارش وسائل الشیعة، تنها حدود چهارصد روایت را تقیه ای خوانده است.

[۱۶]. لسان العرب: ج ۹ ص ۱۸۷. نیز، ر. ک: القاموس المحیط: ج ۳ ص ۱۶۱.

[۱۷]. مقباس الهدایة: ج ۱ ص ۲۳۷. نیز، ر. ک: معجم مصطلحات الرجال و الدرایة: ص ۱۶۱.

[۱۸]. الکافی: ج ۲ ص ۱۰۰ ح ۷. نیز، ر. ک: الکافی چاپ دارالحدیث: ج ۳ ص ۲۵۹ ح ۱۷۵۱.

[۱۹]. الکافی: ج ۸ ص ۱۹ ح ۴.

[۲۰]. برای آگاهی از تحریف معنوی، ر. ک: ص ۴۷۱.

[۲۱]. المعجم الکبیر: ج ۱۰ ص ۱۳۳ ح ۱۰۲۱۴.

[۲۲]. همان، ح ۱۰۲۱۳.

[۲۳]. ر. ک: معجم احادیث الإمام المهدی(ع): ج ۱ ص ۱۷۸.

[۲۴]. ر. ک: ح ۴۹۰.

[۲۵]. العین: ج ۵ ص ۱۷۱.

[۲۶]. مقباس الهدایة، مامقانی: ج ۱ ص ۳۹۱: «ما قُلِبَ بَعضُ ما فی سندِهِ أو مَتنِهِ إلی بعضٍ آخَرَ ممّا فیه، لا إلی الخارجِ عَنهُما».

[۲۷]. الکافی: ج ۶ ص ۵۳۸ ح ۷.

[۲۸]. کتاب من لا یحضره الفقیه: ج ۲ ص ۲۸۶ ح ۲۴۶۷.

[۲۹]. برای آگاهی از دو نمونه دیگر، ر. ک: الکافی: ج ۲ ص ۹۸ ح ۲۵ و ج ۷ ص ۴۳ ح ۱ و ۲.

[۳۰]. علّت های دیگری برای درج وجود دارد؛ مانند: استدلال به قرآن و آوردن آیات هنگام نقل حدیث و آوردن دلیل عقلی و فقهی برای استوارتر کردن محتوا و متن روایت.

[۳۱]. هود: آیه ۱۰۳.

[۳۲]. کتاب من لا یحضره الفقیه: ج ۱ ص ۴۲۱ ح ۱۲۴۱.

[۳۳]. بحار الأنوار: ج ۵۵ ص ۳۷۰.

[۳۴]. الکافی: ج ۳ ص ۴۱۳ ح ۱، تهذیب الأحکام: ج ۳ ص ۲ ح ۱.

[۳۵]. ر. ک: تهذیب الأحکام: ج ۳ ص ۲ ح ۱ و ص ۴ ح ۷.

[۳۶]. بصائر الدرجات: ص ۴۸۶ ح ۱۴.

[۳۷]. همان: ح ۱۵.

[۳۸]. علل الشرائع: ص ۱۹۷ ح ۱۲، الإمامة والتبصرة: ص ۱۶۲ ح ۱۴.

[۳۹]. معجم مصطلحات الرجال و الدرایة: ص ۴۱ ـ ۴۲: «هو تَفریقُ الحدیثِ علی الأبوابِ اللائِقَةِ بِه، لِلإحتجاجِ المُناسبِ، معَ مُراعاةِ ما سَبَقَ مِن تَمامیةِ مَعنَی المَقطوعِ».

[۴۰]. عدّة الاُصول: ج ۱ ص ۹۵.

[۴۱]. الجعفریات: ص ۲۴۱.

[۴۲]. شیخ کلینی، بابی را در الکافی، به این موضوع، اختصاص داده است الکافی: ج ۱ ص ۵۱.

[۴۳]. ر. ک: عدّة الاُصول: ج ۱ ص ۹۵.

[۴۴]. ر. ک: البدر الزاهر: ص ۱۸۵. نیز، ر. ک: کتاب الأحادیث المقلوبة و جواباتها: ص ۳۱.

[۴۵]. کتاب من لا یحضره الفقیه: ج ۱ ص ۱۰ ح ۱۳ ؛ تهذیب الأحکام: ج ۱ ص ۳۵۶ ح ۲۷.

[۴۶]. این توجیه از علاّمه شعرانی است. ر. ک: منتقی الجمان: ج ۱ ص ۷۴ ؛ کتاب من لا یحضره الفقیه: ج ۱ ص ۱۰ پانوشت مرحوم علی اکبر غفّاری.

[۴۷]. اعراف: آیه ۱۵۷.

[۴۸]. تفسیر القمّی: ج ۱ ص ۲۴۲، بحار الأنوار: ج ۸۱ ص ۱۵۵ ح ۱۲.

[۴۹]. برای آگاهی از کاربرد این واژه در معنای قطع رابطه، ر. ک: الصراط المستقیم: ج ۱ ص ۲۶۱، تفسیر القمّی: ج ۲ ص ۳۰۹.

[۵۰]. ر. ک: سنن النسائی: ج ۱ ص ۲۸.

[۵۱]. این نظر، مستند به روایت است (ر. ک: تهذیب الأحکام: ج ۱ ص ۲۱ ح ۵۲).

[۵۲]. الاستبصار: ج ۱ ص ۹۵ ح ۱۶.

[۵۳]. همان جا.

[۵۴]. وسائل الشیعة: ج ۱ ص ۱۹۹ ذیل ح ۷۴۰.

[۵۵]. برای نمونه، اگر وجود راوی غیر امامی واقع در سند را موجب ضعف بدانیم و رجال شناسان، یکی از حلقه ها را غیر امامی بخوانند، حدیث، ضعیف السند می شود.

[۵۶]. ر. ک: رجال النجاشی: ج ۲ ص ۲۰۴ ش ۸۸۸.

[۵۷]. انگیزه های تدلیس، متعدّد است ؛ مانند برملا نشدن ضعف راوی واقع در سند یا پنهان کردن افتادگی حلقه های سند.

[۵۸]. در محلّ و تعداد راویان ساقط در حدیث مُعضِل، اختلاف است ر. ک: المستدرکات، مامقانی: ج ۴ ص ۳۵۲.

[۵۹]. الکافی: ج ۱ ص ۴۸ ح ۱.

[۶۰]. همان: ص ۱۲ ح ۱۱.