امكانيه» از بابت اينكه خلق امكان كرده، و «مشيّت كونيّه» به علّت آنكه خلق كون فرموده. پس امكانيه و كونيّه، اوّلا و بالذّات صفت مفعول اند و ثانيا و بالعرض صفت فعل اند. مثل آنكه در علم نحو مى گويند كه «زيد ابوه عالم». موصوف به علم، ابوه است اوّلا و بالذّات و زيد است ثانيا و بالعرض؛ پس در حديث مذكور، تردّد صفت فعل مؤمن است اوّلا و بالذّات و صفت فعل اللّه است ثانيا و بالعرض.
پس حديث از براى بيان شدّت احوال سكرات و نزول موت است كه چنان شديد و سخت است كه شخص مؤمن با آن كمال ايمان و شدّت شوقش به سوى جوار رحمت الهى و فائض گرديدنش به فيوضات نامتناهيه الهيه، چنان شدّت فوت او را خائف مى گرداند كه مردّد مى شود در ميانه وصل به رحمت نامتناهيه و كشيدن سختى موت، يا ترك وصل و نچشيدن بدن زهر موت [را]. پس به حدّى مردّد مى شود كه ترديدش سرايت مى كند به فعل اللّه كه موجد ترديد اوست.
پس بنابراين معنى نيز حديث مجاز و از براى مبالغه است و اشكالى نيست؛ زيرا كه اتّصاف فعل اللّه به ترديد، ثانيا و بالعرض مضرّ نيست. بلى اگر اوّلا و بالذّات مى بود، مشكل بود واللّه العالم.
سوّم آنكه ترديد، صفت فعل مؤمن است و سرايت به فعل اللّه نمى كند، حتّى ثانيا و بالعرض؛ و علت نسبت دادن خداوند تردّد را به خود، اين است كه فعل مؤمن را تشريفا فعل خود شمرده؛ و توضيح اين مطلب (لكن به طريق اشاره)، اين است كه تحقّق هر مفعولى موقوف است بر فعلى كه آورنده اوست و ظهور هر فعلى نيز موقوف است بر انفعال المفعول. بعبارة اخرى، مفعول در تحقّق محتاج به فعل است و فعل در ظهور محتاج به انفعال مفعول است. پس انكسار محقّق نمى شود مگر به كسر؛ و كسر ظاهرنمى شود مگر به انكسار؛ و هر مفعولى كه فعل فاعل را كمتر ظاهر مى سازد، ابعد از فاعل فعل خواهد بود و هر مفعولى كه بهتر قبول مى كند، بيشتر مظهر فعل مى شود و اقرب به فعل مى گردد و آخرالامر از شدّت قرب، كارش به جايى مى رسد كه صورت مفعول، بعينه، صورت فعل فاعل مى شود؛ به حدّى كه ادّعا مى كند همانچه را كه فعل