احادیث داستانی توبه حقیقی

ماجرای جوانی است که گناهی بزرگ مرتکب شده بود اما به دلیل توبه ی واقعی، گناهش بخشیده شد.

الأمالی للصدوق عن عبد الرحمن بن غنم الدوسی:

دَخَلَ مُعاذُ بنُ جَبَلٍ عَلی رَسولِ اللّهِ(ص) باکیا، فَسَلَّمَ فَرَدَّ(ع)، ثُمَّ قالَ: ما یبکیک یا مُعاذُ؟ فَقالَ: یا رَسولَ اللّهِ، إنَّ بِالبابِ شابّا طَرِی الجَسَدِ، نَقِی اللَّونِ، حَسَنَ الصّورَةِ، یبکی عَلی شَبابِهِ بُکاءَ الثَّکلی عَلی وَلَدِها یریدُ الدُّخولَ عَلَیک.

فَقالَ النَّبِی(ص): أدخِل عَلَی الشّابَّ یا مُعاذُ. فَأَدخَلَهُ عَلَیهِ، فَسَلَّمَ فَرَدَّ(ع)، ثُمَّ قالَ: ما یبکیک یا شابُّ؟ قالَ: کیفَ لا أبکی وقَد رَکبتُ ذُنوبا إن أخَذَنِی اللّهُ عز و جل بِبَعضِها أدخَلَنی نارَ جَهَنَّمَ، ولا أرانی إلاّ سَیأخُذُنی بِها، ولا یغفِرُ لی أبَدا.

فَقالَ رَسولُ اللّهِ(ص): هَل أشرَکتَ بِاللّهِ شَیئا؟ قالَ: أعوذُ بِاللّهِ أن اُشرِک بِرَبّی شَیئا.

قالَ: أقَتَلتَ النَّفسَ الَّتی حَرَّمَ اللّهُ؟ قالَ: لا.

فَقالَ النَّبِی(ص): یغفِرُ اللّهُ لَک ذُنوبَک وإن کانَت مِثلَ الجِبالِ الرَّواسی. قالَ الشّابُّ: فَإِنَّها أعظَمُ مِنَ الجِبالِ الرَّواسی.

فَقالَ النَّبِی(ص): یغفِرُ اللّهُ لَک ذُنوبَک وإن کانَت مِثلَ الأَرَضینَ السَّبعِ وبِحارِها ورِمالِها وأَشجارِها وما فیها مِنَ الخَلقِ. قالَ: فَإِنَّها أعظَمُ مِنَ الأَرَضینَ السَّبعِ وبِحارِها ورِمالِها وأَشجارِها وما فیها مِنَ الخَلقِ.

فَقالَ النَّبِی(ص): یغفِرُ اللّهُ لَک ذُنوبَک وإن کانَت مِثلَ السَّماواتِ السَّبعِ ونُجومِها ومِثلَ العَرشِ وَالکرسِی. قالَ: فَإِنَّها أعظَمُ مِن ذلِک.

قالَ: فَنَظَرَ النَّبِی(ص) إلَیهِ کهَیئَةِ الغَضبانِ، ثُمَّ قالَ: وَیحَک یا شابُّ، ذُنوبُک أعظَمُ أم رَبُّک. فَخَرَّ الشّابُّ لِوَجهِهِ وهُوَ یقولُ: سُبحانَ رَبّی! ما شَیءٌ أعظَمَ مِن رَبّی، رَبّی أعظَمُ یا نَبِی اللّهِ مِن کلِّ عَظیمٍ.

فَقالَ النَّبِی(ص): فَهَل یغفِرُ الذَّنبَ العَظیمَ إلاَّ الرَّبُّ العَظیمُ! قالَ الشّابُّ: لا وَاللّهِ، یا رَسولَ اللّهِ. ثُمَّ سَکتَ الشّابُّ.

فَقالَ النَّبِی(ص): وَیحَک یا شابُّ، ألا تُخبِرُنی بِذَنبٍ واحِدٍ مِن ذُنوبِک؟

قالَ: بَلی، اُخبِرُک أنّی کنتُ أنبُشُ القُبورَ سَبعَ سِنینَ، اُخرِجُ الأَمواتَ وأَنزِعُ الأَکفانَ، فَماتَت جارِیةٌ مِن بَعضِ بَناتِ الأَنصارِ، فَلَمّا حُمِلَت إلی قَبرِها ودُفِنَت وَانصَرَفَ عَنها أهلُها وجَنَّ عَلَیهَا اللَّیلُ، أتَیتُ قَبرَها فَنَبَشتُها، ثُمَّ استَخرَجتُها ونَزَعتُ ما کانَ عَلَیها مِن أکفانِها، وتَرَکتُها مُتَجَرِّدَةً عَلی شَفیرِ قَبرِها، ومَضَیتُ مُنصَرِفا، فَأَتانِی الشَّیطانُ، فَأَقبَلَ یزَینُها لی ویقولُ: أما تَری بَطنَها وبَیاضَها؟ أما تَری وَرِکیها؟ فَلَم یزَل یقولُ لی هذا حَتّی رَجَعتُ عَلَیها ولَم أملِک نَفسی حَتّی جامَعتُها وتَرَکتُها مَکانَها، فَإِذا أنَا بِصَوتٍ مِن وَرائی یقولُ: یا شابُّ، وَیلٌ لَک مِن دَیانِ یومِ الدّینِ، یومَ یقِفُنی وإیاک کما تَرَکتَنی عُریانَةً فی عَساکرِ المَوتی، ونَزَعتَنی مِن حُفرَتی، وسَلَبتَنی أکفانی، وتَرَکتَنی أقومُ جُنُبَةً إلی حِسابی، فَوَیلٌ لِشَبابِک مِنَ النّارِ! فَما أظُنُّ أنّی أشُمُّ ریحَ الجَنَّةِ أبَدا، فَما تَری لی یا رَسولَ اللّهِ؟

فَقالَ النَّبِی(ص): تَنَحَّ عَنّی یا فاسِقُ، إنّی أخافُ أن أحتَرِقَ بِنارِک، فَما أقرَبَک مِنَ النّارِ، فَما أقرَبَک مِنَ النّارِ! ثُمَّ لَم یزَل(ص) یقولُ ویشیرُ إلَیهِ، حَتّی أمعَنَ مِن بَینِ یدَیهِ، فَذَهَبَ فَأَتَی المَدینَةَ، فَتَزَوَّدَ مِنها، ثُمَّ أتی بَعضَ جِبالِها فَتَعَبَّدَ فیها، ولَبِسَ مِسحا، وغَلَّ یدَیهِ جَمیعا إلی عُنُقِهِ، ونادی: یا رَبِّ، هذا عَبدُک بُهلولٌ، بَینَ یدَیک مَغلولٌ، یا رَبِّ أنتَ الَّذی تَعرِفُنی، وزَلَّ مِنّی ما تَعلَمُ. یا سَیدی یا رَبِّ، إنّی أصبَحتُ مِنَ النّادِمینَ، وأَتَیتُ نَبِیک تائِبا، فَطَرَدَنی وزادَنی خَوفا، فَأَسأَ لُک بِاسمِک وجَلالِک وعَظَمَةِ سُلطانِک أن لا تُخَیبَ رَجائی، سَیدی ولا تُبطِل دُعائی، ولا تُقَنِّطنی مِن رَحمَتِک.

فَلَم یزَل یقولُ ذلِک أربَعینَ یوما ولَیلَةً، تَبکی لَهُ السِّباعُ وَالوُحوشُ، فَلَمّا تَمَّت لَهُ أربَعونَ یوما ولَیلَةً رَفَعَ یدَیهِ إلَی السَّماءِ، وقالَ: اللّهُمَّ ما فَعَلتَ فی حاجَتی؟ إن کنتَ استَجَبتَ دُعائی وغَفَرتَ خَطیئَتی، فَأَوحِ إلی نَبِیک، وإن لَم تَستَجِب لی دُعائی ولَم تَغفِر لی خَطِیئَتی وأَرَدتَ عُقوبَتی فَعَجِّل بِنارٍ تُحرِقُنی أو عُقوبَةٍ فِی الدُّنیا تُهلِکنی، وخَلِّصنی مِن فَضیحَةِ یومِ القِیامَةِ.

فَأَنزَلَ اللّهُ تَبارَک وتَعالی عَلی نَبِیهِ(ص):«وَالَّذِینَ إِذَا فَعَلُوا فَحِشَةً»یعنی الزِّنا«أَوْظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ»یعنی بِارتِکابِ ذَنبٍ أعظَمَ مِنَ الزِّنا ونَبشِ القُبورِ وأَخذِ الأَکفانِ«ذَکرُواْ اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ»یقولُ: خافُوا اللّهَ فَعَجَّلُوا التَّوبَةَ«وَمَن یغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللَّهُ»یقولُ عز و جل: أتاک عَبدی یا مُحَمَّدُ تائِبا فَطَرَدتَهُ، فَأَینَ یذهَبُ؟ وإلی مَن یقصِدُ؟ ومَن یسأَلُ أن یغفِرَ لَهُ ذَنبا غَیری؟ ثُمَّ قالَ عز و جل:«وَلَمْ یصِرُّواْ عَلَی مَا فَعَلُواْ وَهُمْ یعْلَمُونَ»[۱]یقولُ: لَم یقیموا عَلَی الزِّنا ونَبشِ القُبورِ وأَخذِ الأَکفانِ«أُوْلَئک جَزَاؤُهُم مَّغْفِرَةٌ مِّن رَّبِّهِمْ وَجَنَّتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَرُ خَلِدِینَ فِیهَا وَنِعْمَ أَجْرُ الْعَمِلِینَ»[۲].

فَلَمّا نَزَلَت هذِهِ الآیةُ عَلی رَسولِ اللّهِ(ص)، خَرَجَ وهُوَ یتلوها ویتَبَسَّمُ، فَقالَ لِأَصحابِهِ: مَن یدُلُّنی عَلی ذلِک الشّابِّ التّائِبِ؟ فَقالَ مُعاذٌ: یا رَسولَ اللّهِ، بَلَغَنا أنَّهُ فی مَوضِعِ کذا وکذا.

فَمَضی رَسولُ اللّهِ(ص) بِأَصحابِهِ حَتَّی انتَهَوا إلی ذلِک الجَبَلِ، فَصَعِدوا إلَیهِ یطلُبونَ الشّابَّ، فَإِذا هُم بِالشّابِّ قائِمٌ بَینَ صَخرَتَینِ، مَغلولَةً یداهُ إلی عُنُقِهِ، وقَدِ اسوَدَّ وَجهُهُ، وتَساقَطَت أشفارُ عَینَیهِ مِنَ البُکاءِ وهُوَ یقولُ: سَیدی، قَد أحسَنتَ خَلقی، وأَحسَنتَ صورَتی، فَلَیتَ شِعری ما ذا تُریدُ بی؟ أفِی النّارِ تُحرِقُنی؟ أو فی جِوارِک تُسکنُنی؟ اللّهُمَّ إنَّک قَد أکثَرتَ الإِحسانَ إلَی، وأَنعَمتَ عَلَی، فَلَیتَ شِعری ما ذا یکونُ آخِرُ أمری، إلَی الجَنَّةِ تَزُفُّنی، أم إلَی النّارِ تَسوقُنی؟ اللّهُمَّ إنَّ خَطیئَتی أعظَمُ مِنَ السَّماواتِ وَالأَرضِ، ومِن کرسِیک الواسِعِ وعَرشِک العَظیمِ، فَلَیتَ شِعری تَغفِرُ لی خَطیئَتی، أم تَفضَحُنی بِها یومَ القِیامَةِ؟ فَلَم یزَل یقولُ نَحوَ هذا وهُوَ یبکی ویحثُو التُّرابَ عَلی رَأسِهِ، وقَد أحاطَت بِهِ السِّباعُ، وصَفَّت فَوقَهُ الطَّیرُ، وهُم یبکونَ لِبُکائِهِ.

فَدَنا رَسولُ اللّهِ(ص) فَأَطلَقَ یدَیهِ مِن عُنُقِهِ، ونَفَضَ التُّرابَ عَن رَأسِهِ، وقالَ: یا بُهلولُ، أبشِر فَإِنَّک عَتیقُ اللّهِ مِنَ النّارِ. ثُمَّ قالَ(ص) لِأَصحابِهِ: هکذا تَدارَکوا الذُّنوبَ کما تَدارَکها بُهلولٌ. ثُمَّ تَلا عَلَیهِ ما أنزَلَ اللّهُ عز و جل فیهِ وبَشَّرَهُ بِالجَنَّةِ.[۳]

الأمالی، صدوق ـ به نقل از عبد الرحمان بن غنم دوسی ـ:

مُعاذ بن جبل، گریان نزد پیامبر خدا(ص) آمد و سلام کرد. جوابش را داد. سپس فرمود: «چرا گریه می کنی، ای مُعاذ؟».

گفت: ای پیامبر خدا! جوانی تَر و تازه و خوش آب و رنگ و خوش چهره، دَم در است و بر جوانی اش همچون مادر فرزند مرده، گریه می کند و اجازه ورود می خواهد. پیامبر(ص) فرمود: «آن جوان را نزد من آر، ای مُعاذ!». مُعاذ، او را خدمت پیامبر(ص) آورد. جوان، سلام کرد و پیامبر(ص) جواب سلامش را داد و فرمود: «چرا گریه می کنی ای جوان؟». گفت: چگونه گریه نکنم، در حالی که مرتکب گناهانی شده ام که اگر خدای عز و جل برای برخی از آنها مؤاخذه ام کند، مرا به آتش دوزخ می بَرَد؟ فکر می کنم خداوند، به زودی مرا برای آنها مؤاخذه کند و هرگز مرا نیامرزد.

پیامبر خدا(ص) فرمود: «آیا چیزی را شریک خدا قرار داده ای؟». گفت: پناه می برم به خدا که چیزی را شریک پروردگارم سازم. فرمود: «آیا قتل نفس محترم کرده ای؟». گفت: خیر. پیامبر(ص) فرمود: «خداوند، گناهانت را می آمرزد، اگر چه به اندازه کوه های سر به فلک کشیده باشند». جوان گفت: گناهانم از کوه های سر به فلک کشیده هم بزرگ تر است. پیامبر(ص) فرمود: «خداوند، گناهانت را می آمرزد، اگر چه به اندازه هفت زمین و دریاها و ریگ ها و درختان و همه مخلوقات آنها باشند». گفت: آنها از هفت زمین و دریاها و ریگ ها و درختان و همه مخلوقات آنها هم بزرگ تر است. پیامبر(ص) فرمود: «خداوند، گناهانت، را می آمرزد، اگر چه به اندازه هفت آسمان و ستارگان آنها و به اندازه عرش و کرسی باشند». جوان گفت: از اینها هم بزرگ تر است. پیامبر(ص) با حالت خشم به او نگریست و فرمود: «وای بر تو، ای جوان! گناهان تو بزرگ تر است یا پروردگارت؟».

جوان بر خاک افتاد و می گفت: منزّه است پروردگار من! هیچ چیزی از پروردگار من، بزرگ تر نیست. پروردگار من، از هر بزرگی بزرگ تر است، ای پیامبر خدا! پیامبر(ص) فرمود: «پس آیا گناه بزرگ را جز پروردگار بزرگ می آمرزد؟». جوان گفت: نه به خدا، ای پیامبر خدا! سپس ساکت شد. پیامبر(ص) فرمود: «وای بر تو ای جوان! آیا یکی از گناهانت را برای من نمی گویی؟».

گفت: چرا، می گویم. من مدّت هفت سال، گورها را می شکافتم و مُرده ها را درمی آوردم و کفن هایشان را می کنْدم تا آن که دختر یکی از انصار مُرد. چون او را بردند و به خاک سپردند و خانواده اش برگشتند و شب شد، من رفتم و قبرش را شکافتم و او را بیرون آوردم و کفنش را کنْدم و خودش را برهنه، کنار قبرش رها کردم و رفتم. در بین راه، شیطان به سراغم آمد و وسوسه ام کرد و گفت: شکم و پیکر سفیدش را نمی بینی؟ ران هایش را نمی بینی؟ و همچنان مرا وسوسه می کرد تا آن که نزدش برگشتم و اختیارم را از دست دادم و با او نزدیکی کردم و در همان جا، رهایش ساختم. [همین طور که می رفتم] ناگاه صدایی از پشت سرم می گفت: «ای جوان! وای بر تو از سزادهنده روز جزا؛ روزی که من و تو نگه دارد، چنان که تو مرا برهنه در میان لشکر مردگان رها کرده و مرا از گورم درآوردی و کفن هایم را دزدیدی و رهایم کردی تا برای حسابرسی جُنُب برخیزم! وای بر جوانی تو از آتش!». بنا بر این، گمان ندارم هرگز بوی بهشت را استشمام کنم. نظر شما چیست ای پیامبر خدا؟

پیامبر(ص) فرمود: «از من دور شو، ای تبهکار، که می ترسم من نیز در آتش تو بسوزم. چقدر به آتش نزدیک! چقدر به آتش نزدیک!». پیامبر(ص) پیوسته این را می فرمود و به او اشاره می کرد تا آن که از برابرش گریخت و رفت و وارد مدینه شد و آب و نانی برداشت و به یکی از کوه های مدینه رفت و در آن به عبادت پرداخت. پلاسی پوشید و هر دو دستش را به گردن خود، زنجیر کرد و صدا زد: پروردگارا! این بنده تو، بهلول است که در پیشگاه تو در غل و زنجیر است. پروردگارا! تو مرا می شناسی و می دانی که چه لغزشی از من سر زد. ای سرور من! ای پروردگار من! من پشیمانم. توبه کنان نزد پیامبرت رفتم؛ امّا او مرا از خود راند و بر ترس من افزود. پس به نام و شکوه و بزرگی سلطنتت، از تو می خواهم که امیدم را ناامید نکنی. سرور من! دعایم را رد مکن و از رحمتت نومیدم مساز.

چهل شبانه روز این جملات را می گفت، به طوری که درندگان و وحوش به حال او می گریستند. پس از چهل شبانه روز، دستانش را به سوی آسمان برداشت و گفت: بارخدایا! با حاجت من، چه کردی؟ اگر دعایم را پذیرفته و خطایم را بخشیده ای، پس به پیامبرت وحی کن، و اگر دعایم را نپذیرفته و خطایم را نبخشیده ای و می خواهی مجازاتم کنی، پس هر چه زودتر آتشی بفرست تا مرا بسوزانَد یا کیفری که در همین دنیا هلاکم سازد و از رسوایی روز رستاخیز، نجاتم ده.

پس، خدای ـ تبارک و تعالی ـ این آیه را بر پیامبرش(ص) فرو فرستاد: «و کسانی که هر گاه فحشایی انجام دهند»، یعنی زنا «یا به خود ستم کنند»، یعنی با ارتکاب گناهی بزرگ تر از زنا و شکافتن گورها و دزدیدن کفن ها «خدا را یاد می کنند و برای گناهانشان آمرزش می خواهند»، یعنی: از خدا می ترسند و زود توبه می کنند «و چه کسی جز خدا، گناهان را می آمرزد؟». خدای عز و جل می فرماید: «ای محمّد! بنده ام توبه کنان نزد تو آمد؛ امّا تو او را راندی. پس به کجا رود؟ به چه کسی روی آورد؟ و از چه کسی جز من بخواهد که گناهش را بیامرزد؟ سپس فرمود: «و بر آنچه مرتکب شده اند، با آن که می دانند [که گناه است]، پافشاری نمی کنند» یعنی: به زنا و شکافتن گورها و دزدیدن کفن ها ادامه نمی دهند. «آنان، پاداششان آمرزشی از جانب پروردگارشان و بوستان هایی است که از زیر [درختانِ] آن، جویبارها روان است، جاودانه در آن بمانند و پاداش اهل عمل، چه نیکوست».

چون این آیه بر پیامبر خدا(ص) نازل شد، ایشان در حالی که آن را تلاوت می کرد و لبخند می زد، بیرون آمد و به یارانش فرمود: «آن جوان توبه کار کجاست؟». مُعاذ گفت: ای پیامبر خدا! شنیده ایم در فلان و بهمان جاست.

پیامبر خدا(ص) با یارانش رفتند تا به آن کوه رسیدند و برای یافتن جوان از کوه بالا رفتند، دیدند جوان میان دو صخره، ایستاده و دست هایش به گردنش بسته شده و صورتش سیاه گشته و پلک هایش از گریه افتاده است و می گوید: سَرور من! تو مرا نیکو آفریدی و صورتی زیبا به من بخشیدی. پس کاش می دانستم می خواهی با من چه کنی؟ آیا در آتشم می سوزانی؟ یا در جوارت جایم می دهی؟ بار خدایا! تو به من بسیار نیکی کرده ای و به من نعمت بخشیده ای. پس کاش می دانستم عاقبتم چه می شود؟ به بهشتم می بری؟ یا به سوی آتشم می رانی؟ بار خدایا! گناه من از آسمان و زمین و از کرسی پهناور و عرش بزرگ تو هم بزرگ تر است. پس، کاش می دانستم آیا گناهم را می آمرزی یا در روز رستاخیز، به آن رسوایم می سازی؟ پیوسته از این سخنان می گفت و می گریست و خاک بر سرش می ریخت و درندگان، پیرامونش را گرفته بودند و پرندگان بر فراز سرش صف کشیده بودند و از گریه او می گریستند.

پیامبر خدا(ص) نزدیک رفت و دستان آن جوان را از گردنش باز کرد و خاک از سرش تکانْد و فرمود: «ای بهلول! مژده بادا که خداوند، تو را از آتش رهانید». سپس به یارانش فرمود: «گناهان را مانند بهلول، این گونه جبران کنید!». آن گاه آنچه را خدای عز و جل در باره اش فرو فرستاد، برایش خواند و او را به بهشت، بشارت داد.


[۱]. آل عمران: ۱۳۵.

[۲]. آل عمران: ۱۳۶.

[۳]. الأمالی للصدوق: ص ۹۷ ح ۷۶، روضة الواعظین: ص ۵۲۶ نحوه، بحار الأنوار: ج ۶ ص ۲۳ ح ۲۶وراجع اُسد الغابة: ج ۱ ص ۴۲۱ الرقم ۵۰۲، دانشنامه قرآن و حدیث، ج ۱۷، ص ۵۹۶.