احادیث داستانی صبر مالک اشتر در برابر دشنام دهنده

مردی که مالک اشتر را نمی شناخت به او دشنام داد اما مالک اشتر به مسجد رفت و از خداوند برای او طلب بخشش کرد.

تنبیه الخواطر:

حُکی أنَّ مالِکا الأَشتَرَ رضی الله عنه کانَ مُجتازا بِسوقِ الکوفَةِ وعَلَیهِ قَمیصٌ خامٌ وعِمامَةٌ مِنهُ، فَرَآهُ بَعضُ السّوقَةِ فَازدَری بِزِیهِ، فَرَماهُ بَبُندُقَةٍ تَهاوُنا بِهِ، فَمَضی ولَم یلتَفِت. فَقیلَ لَهُ: وَیلَک! أتَدری بِمَن رَمَیتَ؟ فَقالَ: لا، فَقیلَ لَهُ: هذا مالِک صاحِبُ أمیرِ المُؤمِنینَ(ع). فَارتَعَدَ الرَّجُلُ ومَضی إلَیهِ لِیعتَذِرَ مِنهُ، فَرَآهُ وقَد دَخَلَ مَسجِدا وهُوَ قائِمٌ یصَلّی، فَلَمَّا انفَتَلَ أکبَّ الرَّجُلُ عَلی قَدَمَیهِ یقَبِّلُهُما، فَقالَ: ما هذَا الأَمرُ؟ فَقالَ: أعتَذِرُ إلَیک مِمّا صَنَعتُ. فَقالَ: لا بَأسَ عَلَیک؛ فَوَاللّهِ ما دَخَلتُ المَسجِدَ إلّا لِأَستَغفِرَنَّ لَک.[۱]

تنبیه الخواطر:

حکایت شده که مالک اشتر در میان بازار کوفه می گذشت. جامه و عمامه ای بافته از پنبه بر تن داشت. یکی از بازاریان، او را دید و به شخصیت او اهانت کرد و فندقی به عنوان اهانت، به سوی او پرتاب کرد. مالک اشتر گذشت و اعتنا نکرد. به آن مرد گفتند: وای بر تو! آیا می دانی به چه کسی پرتاب کردی؟

گفت: نه!

به او گفتند: این، مالک اشتر، یار امیر مؤمنان است.

مرد به خود لرزید و به سوی مالک، ره سپار شد تا از او عذرخواهی کند. او را دید که وارد مسجد شده و نماز می خوانَد. هنگامی که نمازش تمام شد، آن مرد، خود را بر پاهای مالک انداخت تا آنها را ببوسد. مالک گفت: این، چه کاری است؟

گفت: از کاری که انجام دادم، عذر می خواهم.

مالک گفت: باکی بر تو نیست! سوگند به خدا، به مسجد نیامدم، مگر آن که [از خداوند] برایت طلب بخشش کنم.


[۱]. تنبیه الخواطر: ج ۱ ص ۲، بحارالأنوار: ج ۴۲ ص ۱۵۷ ح ۲۵، دانشنامه قرآن و حدیث، ج ۱۵، ص ۳۷۰.