احادیث داستانی آشنایی امام کاظم(ع) با زبان پرندگان

امام کاظم(ع) صحبت کبوتران را نقل کرده است.

بصائر الدرجات ـ به نقل از علی بن ابی حمزه ـ:

مردی از وابستگان امام ابو الحسن[کاظم] (ع) خدمت ایشان رسید و گفت: فدایت گردم! دوست دارم با من غذا بخوری.

امام ابو الحسن(ع) با او به راه افتاد تا به خانه رسیدند. در خانه، تختی بود. امام(ع) بر تخت نشست. زیر تخت، یک جفت کبوتر بود. کبوتر نر با ماده بغبغو می کرد. آن مرد برای آوردن طعام، بیرون رفت و وقتی باز گشت، امام(ع) را دید که می خندد. گفت: خداوند بر لب و دندانت خنده بنشاند! برای چه می خندی؟

امام(ع) فرمود: «این کبوتر نر برای ماده خود، آواز می خوانْد و به او می گفت: آرام دلم! عروسم! به خدا سوگند، نزد من هیچ کس در زمین، محبوب تر از تو نیست، مگر آن که بر این تخت نشسته است».

گفتم: قربانت گردم! مگر تو سخن پرندگان را می فهمی؟

فرمود: «آری. زبان پرندگان را به ما آموخته اند و از هر چیزی بهره ای داریم».

بصائر الدرجات عن علی بن أبی حمزة:

دَخَلَ رَجُلٌ مِن مَوالی أبِی الحَسَنِ(ع) فَقالَ: جُعِلتُ فِداک، اُحِبُّ أن تَتَغَدّی عِندی، فَقامَ أبُو الحَسَنِ(ع) حَتّی مَضی مَعَهُ فَدَخَلَ البَیتَ، فَإِذا فِی البَیتِ سَریرٌ، فَقَعَدَ عَلَی السَّریرِ، وتَحتَ السَّریرِ زَوجُ حَمامٍ، فَهَدَرَ الذَّکرُ عَلَی الاُنثی. وذَهَبَ الرَّجُلُ لِیحمِلَ الطَّعامَ فَرَجَعَ وأبُو الحَسَنِ(ع) یضحَک، فَقالَ: أضحَک اللّهُ سِنَّک، مِمَّ ضَحِکتَ؟

فَقالَ: إنَّ هذَا الحَمامَ هَدَرَ عَلی هذِهِ الحَمامَةِ فَقالَ لَها: یا سَکنی وعِرسی، وَاللّهِ ما عَلی وَجهِ الأَرضِ أحَدٌ أحَبُّ إلَی مِنک، ما خَلا هذَا القاعِدَ عَلَی السَّریرِ، قالَ: قُلتُ: جُعِلتُ فِداک وتَفهَمُ کلامَ الطَّیرِ؟ فَقالَ: نَعَم، عُلِّمنا مَنطِقَ الطَّیرِ، واُوتینا مِن کلِّ شَیءٍ.[۱]


[۱]بصائر الدرجات: ص ۳۴۶ ح ۲۵، مختصر بصائر الدرجات: ص ۱۱۴، الخرائج والجرائح: ج ۲ ص ۸۳۳ ح ۴۹، بحار الأنوار: ج ۴۸ ص ۵۶ ح ۶۵، دانشنامه قرآن و حدیث، ج ۱۰، ص ۵۸.